اطلاعیه ها و اسناد 2

در این صفحه مجموعه ای از برخی از اطلاعیه ها، اسناد، نامه و خاطرات را در سی امین سالگرد قیام آمل می بینید
به ياد زند ياد فريبرز لسانی

به جستجوی تو بر قله های بلند
        به جستجوی تو بر آبهای زلال
                به جستجوی تو در جنگل شقايق ها
                        از آن سياهروز زمستان که گذشت
                           مرا به انتظار تو تا چند بايد بود؟
به انتظار تو به منزلت همه شب
     گلبرگ می پاشم، سجده می کنم
            و می مانم به انتظار تو تا صبح روشن فردا
پرستويم!
    تو شوق رهائی
       تو برد  دلاويز نام آزادي
        بگو
           بگو که در بهار دگر باز خواهی گشت؟!
                        به انتظار تو با چشمهای باراني!
                                            ش. پرواز
گزيده ای از شعری ديگر. اين شعر پس از انکه مزدوران جمهوری اسلامی خاک زنده ياد فريبرز لسانی و دوستانش را با بلدوزر در هم کوبيدند سروده شد.
دشمن استغاثه کن!
  و خاکم را وحشيانه بکوب
  و بتاز بيشرم بر قلب خيس خاک!
ليک، قلبم را نخواهی يافت
    که آن هزار پاره است
        و هر پاره اش در کالبد زمين عاشقانه می تپد!
دشمن استغاثه کن!
   و کالبدم را ويران
      ديريست خون من رگهای ابدی زمين را
                                         رنگ زده است.
و سرنوشت تو را
     من با هزار پاره ام
             از ماورای خاک فرياد می زنم!
و کور دل!
     ريشه هايم را الماسهای وزين به تبرک گرفته اند
                      که فردا، سرسبز درخت تنومندی است
                                                     که خواهد شکفت
                                                        و خواهد شکفت
                                                   ش . پرواز
متن زیر برگردان نامه یک دوست آمریکائی است که به تازگی از جان باختن رفیق بهرام قدک مطلع شده است. این نامه زیبا و پر احساس، بیان رشته های الفت محکم و عمیقی است که پرولترهای چهار گوشه جهان را بهم پیوند می دهد: در زندگی و در مرگ.
 هیئت تحریریه حقیقت   
در باره بهرام قدک
بگذارید قبل از هر شروع بگویم که آنچنان نویسنده خوبی برای انتقال این پیام نیستم.
بسیاری از آمریکائیان متعارف، با دیدن شیون من،  درست مانند زمانی که تصاویرعراقی ها و فلسطینی هائی که در سوگ مرگ عزیزانشان نشسته اند را می بینند، ممکنست بگویند: " یک سیاه هرزه دیگر که در مراسم تشیع جنازه ناله می کند."  آه که چقدر من درد این فلسطینی ها و عراقی ها احساس می کنم.
هر روز با خودم کلنجار می روم که نویسنده بهتری شوم، اما به گرد پای خیلی از شما که این پیام را دریافت می کنید نمی رسم.
خیلی از شماها که پیام مرا می خوانید حرفه یی هستید؛ یعنی  در مراوده و گفتگوی دائم با انسانهای دیگرید که زندگیشان از راه مهارت داشتن در ارتباطات می چرخد.
از شما که ممکن است این پیام(ای- میل) مهم مرا به دیگران ارسال کنید، می خواهم که لطفاً جانب احتیاط را رعایت کنید. حداقل قبل از فرستادن این ای- میل به دیگران آدرس افراد دیگری که من این پیام را برای آنان فرستاده ام  پاک کنید. لطفاً مشخصات آنان را از دیگران محفوظ کنید.
من همه شما را که این پیام را برایتان ارسال می کنم می شناسم و برایتان احترام قائلم؛ هر یک از شما به طریقی در زندگی من تاثیر گذاشته اید.
در حالی که این سطور را تایپ می کنم، جویبارهای اشک بر پهنه صورتم جاری است.  می دانم که رهبران کشورم شمار زیادی از مردم عراق را کشته اند و می خواهند  در ایران و خاور میانه نیز شمار زیادی از مردم  را قتل عام کنند. هیچ چیز نمی تواند جلودار قتل میلیاردها نفر توسط آنان شود؛ حداقل تا کنون که بنظر نمی آید چیزی بتواند جلودارشان باشد.
من نوشتن این مطالب را ساده و سرسری نمی گیرم، چرا که معتقدم "میلیاردها" نفر انسان در اثر از بین رفتن محیط زیست، حمله نظامی و جنگ اتمی بی درنگ کشته خواهند شد.
در پیوست پیامم دو عکس را مشاهده می کنید؛ دو عکس از کسی که برایم بسیار عزیز است و عاشقانه او را دوست دارم و به تازگی خبردار شدم که جان باخته است. خبر مرگ او مرا  زیر و رو کرده است.
دو روز پیش ضربه وحشتناک خبردار شدن از مرگ بهرام قدک را تجربه کردم و متحمل شدم. سرانجام  بعد از گذشت بیست و پنج سال بیخبری، راز دردناک ناپدید شدن او برایم آشکار شد. بهرام قدک، کسی که عاشقانه دوستش داشتم، کسی که  سراسر زندگی من  مملو از  تاثیرات اوست، کسی که هنگام نوشتن این سطور، یادآوری خاطراتش و  فکر مرگ دردناکش، قلبم را می شکند.
اگر چیزی بنام روح وجود داشته باشد، روح من با خون سرخش رنگین شده، و من هرگز نباید بخشوده شوم.
هم اکنون من نیز به نوبه خویش، مانند بسیاری از شما که این مطلب را می خوانید، جزو آن بخش از بشریتم که  نمی بخشیم. آیا بهتر نیست بیاموزیم که تا زنده ایم، برای آینده بجنگیم؟ من نمی پرسم چه زمان جنگ را شروع کنیم.  می پرسم از کجا شروع کنیم و تا کجا پیش  بریم؟ هم اکنون برخی ها سلاح و تفنگ بر دست مشغول آتشند، اما چه کسی باید به ما فرمان دهد که مردم را در راه رهائی بسیج  کنیم؟
من بهرام را در شهر لایولا در ایالت کانزاس ، زمانی که من و او وارد کالج شدیم، ملاقات کردم و شناختم. پنج سال در کنار هم به عنوان روشنفکر، رشد عقلانی نمودیم و بزرگ شدیم، و از آنجا به شهر لارنس در ایالت کانزاس رفتیم. با هم به عنوان دانشجو و کارگر کارخانه کار و زندگی کردیم، تکالیف دانشگاه  را انجام می دادیم و در میان همکلاسی ها و دوستانمان رویای سلاخی شده استقرار کمونیسم بر کره زمین را مطالعه می کردیم.
در خلال این سالها هزاران کیلومتر از واشنگتن دی سی،  تا شیکاگو- ایلی نویز را در سفر گذراندیم.  به او کوچکترین نکات زبان انگلیسی را آموختم و او نیز ابتدائی ترین محاوره فارسی را به من آموخت. تا آن زمان که بهرام و دوستانش را در کالج شناختم، با هیچ غیر آمریکائی دوست نبودم.
با هم برای یک رویای خیالی، رومانتیک و ایده آلیستی زندگی می کردیم، می آموختیم، تلاش می کردیم و عشق می ورزیدیم؛  رویائی که فقط جوانان می توانند قدرش را بدانند و فقط پیران می توانند به آن بهتان بزنند.
بطور خلاصه، ما" رفیق و برادر" یکدیگر بودیم- اگر این کلمات در هر زبانی مفهومی داشته باشند.
چه زمانی که سخت مطالعه می کردیم و از آموخته ها لذت می بردیم؛ چه زمانی که رفیقانه در کارخانه کشتار مرغ کار می کردیم یا زمانی که در خانه روی کلمات مارکس و انگلس و شکسپیر می افتادیم و سعی می کردیم  آنها را  بفهمیم، همیشه الهام بخش یکدیگر بودیم.

چند سال پیش دیگر از یافتن او مایوس  شدم و دست از جستجو کشیدم. چند روز پیش نام و مشخصات او را در اینترنت وارد کردم و دوباره گشتم. عکسی که پیوست این پیام است ظاهر شد. پس از دو روز گشت و گذار در اینترنت بالاخره یک شاعر ایرانی را یافتم که  در کانادا زندگی می کند. او با لطف دلپذیری بسرعت زندگینامه بهرام را از فارسی برایم به انگلیسی برگرداند: زندگی بهرام و در پایان تحمل سالها زندان و شکنجه و بالاخره اعدام.
با قلبی شکسته چند روز گذشته را در سکوت گذرانده ام  و هنوز هنگامی که به عکسهایش نگاه می کنم اشکهایم سرازیر می شود.
هنوز نتوانسته ام به چشمان زنم نگاه کنم و به او بگویم که بر سر بهرام چه آمد و زندگیش چگونه پایان یافت. هر روز سر کار می روم و اینطور نشان می دهم که ضربه ای به من نخورده است.
سعی کردم ناشیانه دردم را بیان کنیم. شاید بعضی از شما خوانندگان بسیار عزیز، دردم را بفهمید. دردی که در واقع انسانی ترین دردهاست.
مایک 

گفتگو با نويسنده کتاب "پرنده نو پرواز"

□ از انتشار کتاب "پرنده نو پرواز" دو سال و نیم می گذرد. مضافا امسال مصادف با 25 امین سالگرد قیام مسلحانه سربداران در آمل است. فرصت مناسبی است تا با تو گفتگوئی در رابطه با تاثیرات این کتاب و مباحث حول و حوش آن داشته باشیم. اما قبل از آن بگو که کتاب تا چه حد مورد استقبال قرار گرفته و چه تعداد از آن به فروش رفته است؟

■ من هم به نوبه خود سالگرد این قیام را به همه رفقا تبریک می گویم. با وجود اینکه 25 سال زمان طولانی است، اما حزب ما هیچگاه این قیام را مربوط به گذشته ندانسته بلکه درسهای آنرا موضوعی مربوط به حال و آینده می داند.
25 سال زمان دوری است اما بیش از هر زمانی این قیام به ما نزدیک است و کماکان به ما شور و انرژی می دهد.  خاطره قهرمانی های رفقای شرکت کننده در مبارزه مسلحانه سربداران و درسهای این قیام همواره برای ما زنده است.
می گویند هر 25 سال نشانه ظهور یک نسل جدید است. همانطور که در اعلامیه امسال حزب به این مناسبت آمده امیدوارم که ما همراه با نسل جدید بتوانیم دستاوردهای انقلابی این قیام را پاس داریم و درسهای آن را بکار گیریم.
بر این نکته هم تاکید کنم که دشمن نیز ما را  فراموش نکرده است. همین که  آیت الله جوادی آملی عضو مجلس خبرگان و احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهوری کشور برای یاد بود "واقعه آمل" به این شهر رفته اند خود بخوبی گویا اهمیت این روز برای آنان می باشد. یا طی این مدت در برخی روزنامه های رسمی و سایتهای خبری وابسته به جمهوری اسلامی، خبر انتشار این کتاب منعکس شد.
در مورد تیراژ کتاب بگویم که تعداد آن 750 عدد بود. متاسفانه 100 عدد آن در جریان مبادلات پستی به آمریکا مفقود شد. اگر اشتباه نکنم حدود سی عدد آن توسط دولت کانادا ضبط شد. تا کنون پانصد عدد آن به فروش رسیده و حدود صد عدد از آن باقی مانده است. این تیراژ نسبت به نشر کتاب در خارج  از کشور مناسب است. بوِیژه آنکه از طریق شبکه های رسمی پخش نشد و عمدتا توسط رفقا در کشورهای مختلف به فروش رسید. کلیه هزینه های چاپ و پست این کتاب از قبل و در جریان پخش آن تامین شد.
می توانم بگویم که در مجموع استقبال از این کتاب خوب بود. با توجه به اینکه بخش اعظم این کتاب در شماره های مختلف نشریه حقیقت از قبل منتشر شده بود و بسیاری از علاقمندان از طریق اینترنت در داخل و خارج کشور نیز بدان دسترسی داشتند.
اما واقعیت این است که چنین تیراژی هنوز رضایت بخش نیست و امیدوارم بتوانیم هر چه زودتر به چاپ دوم کتاب برسیم و پاره ای کمبودهای آنرا نیز در چاپهای بعدی جبران کنیم. و یا امکاناتی فراهم شود که بتوانیم این کتاب را در داخل کشور نیز در سطح وسیع تکثیر و پخش کنیم. 
□ منظور از کمبودها چیست؟
■ فی المثل برخی جوانان که آشنائی با گذشته اتحایه کمونیستهای ایران و کلا وقایع سالهای 60 – 1357 نداشته تمایل داشتند که فصلی به تاریخچه سازمان انقلابیون کمونیست و اتحادیه نیز اختصاص می یافت و یا تحلیل طبقاتی مفصل تری از وقایع دوره انقلاب ارائه می شد. یا برخی خوانندگان مایل بودند اسناد بیشتری بوِیژه در زمینه مبارزات درونی آن دوران منتشر می شد. من این دسته از خوانندگان را به مقاله "نگاهی به تاریخچه اتحادیه  کمونیستهای ایران(سربداران)" (مندرج در حقیقت دوره دوم،  شماره ویژه طرح برنامه حزب - آبان  1378) و همچنین جزوه با "سلاح نقد – جمع بندی از گذشته اتحادیه کمونیستهای ایران" رجوع می دهم. به امید آنکه بتوانیم در چاپهای بعدی به این نیازها نیز به فرم  مناسب پاسخ دهیم و مجموعه اظهار نظرات و مباحث حول این کتاب را نیز در یک مجموعه گرد آوری کنیم.
□ تاثیرات عمومی این کتاب چه بود؟
■ مثبت بود. بسیاری از خانواده های شهدا ( بویژه در داخل کشور) از انتشار این کتاب خوشحال شدند از اینکه تلاشهای فرزندانش در تاریخ  ثبت شد راضی بودند. فی المثل پدر یکی از رفقای جانباخته که کارگر بازنشسته شرکت نفت است با علاقمندی کتاب را دنبال کرده و از این بابت احساس غرور و رضایت می کرد. بسیاری از اعضای خانواده های شهدا و رفقائی که در صفوف اتحادیه در دوران انقلاب فعال بودند از طریق اینترنت کتاب را مشاهده و مشتاقانه آنرا مطالعه کردند. اخیرا با خبر شده ام که عده ای از علاقمندان سی دی این کتاب را تکثیر کرده و به خانواده های شهدا اهدا می کنند. این روش خوبی است و امیدوارم  فراگیر شود.
آنچه که برای حزب ما شعف انگیز است حساسیت و کنجکاوی  نسل دوم، مشخصا نسل دوم  خانواده های شهدا در داخل کشور نسبت به این کتاب بود. این دسته از جوانان علاقه مندی زیاد از خود نشان  داده  و می خواستند بدانند  انقلابیون نسل قبلی،  کسانی  که در فامیل همیشه به خوبی از آنها یاد می شد، چکار کردند و چرا جانشان را از دست دادند. البته با نمونه های جالبی از بی تجربگی هم روبرو شدیم. برخی از این جوانان زمانی که از انتشار کتاب با خبر شدند به کتابفروشی محل خود رجوع کرده و سراغ آنرا گرفتند.
در سطح دیگر، نیز این کتاب تاثیر بسیار مثبتی بر مجموعه روابط و دوستداران حزب ما داشت. بسیاری از رفقا تازه از طریق این کتاب در جریان جزئیات مبارزه مسلحانه سربداران قرار گرفتند. و به دید روشنتری از مباحث سیاسی آن دوران و نتایج آن بر خط نظامی سربداران دست یافتند. این کتاب مورد استقیال کمونیستهای انقلابی افغانستان نیز قرار گرفت. 
البته بخشهائی از جنبش چپ ایران که برای جمعبندی از تجارب مبارزاتی گذشته اهمیت قائلند از این کتاب استقبال کردند. برخی رفقای خارجی نیز خواهان ترجمه این کتاب به زبان انگلیسی شدند.
در مجموع می توانم بگویم که "پرنده نوپرواز" توانست گوشه ای از مبارزات قهرمانانه نسل قبلی کمونیستها را بطرز موثری منعکس کند. این مسئله  هم به هم نسلان من غرور و افتخار بخشید هم به انقلابیون نسل جدید.
□ آیا می توانی به برخی موارد خاص هم  اشاره کنی؟
■ نمونه های این تاثیرات را می توان در ستونی که نشریه حقیقت به درج نظر خوانندگان "پرنده نوپرواز" اختصاص داده، مشاهده کرد. از زاویه تاثیرات ایدئولوژیکی این کتاب بر خوانندگان آن و از زاویه دامن زدن به برخی مباحثات سیاسی در باره  راه انقلاب و رابطه مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری یا متد جمعبندی از یک تجربه و کلا برخورد به تجارب تاریخی و متد علم تاریخ.
وقتی جوانی می نویسد با این کتاب "معنای واقعی عشق و آزادی را درک کردم ...  به خود قول دادم که راه من راه ایشان و هدف من هدف ایشان باشد ... به امید روزی که پرنده نو پرواز به اوج قله آزادی برسد و آنجا آشیانه به پا کند."
یا زن جوانی می نویسد این کتاب" باور را معنا کرد. اراده و مقاومت را"
یا رفیق جوان دیگری می نویسد: "ما راهی را انتخاب می کنیم که در آن مفهوم واقعی پرواز وجود داشته باشد."
یا رفیق جوان دیگری که سال 60 نوجوان بود، درسهای مشخص این قیام را بر می شمرد و با توجه به روحیه  شورشگرانه رفقای زنی چون سوسن امیری در مقابل برخوردهای مردسالارانه بر اهمیت گسست از ایده های کهن در رابطه با مسئله زنان تاکید می کند. همگی برای ما شور انگیز است.
یا تاریخ پژوهی از این کتاب به عنوان "اولین تالیف تاریخی" از حوادث مربوط به چپ دوران انقلاب نام می برد که "کارپایه ای بدست تاریخ نگاران می دهد." در واقع مهر تاکیدی است بر ارزش تاریخی این کتاب.
یا زمانی که یک رفیق افغانستانی می گوید "پرنده دیگر نو پرواز نیست" در واقع مسئولیتهای ما را برا ی کسب پیروزی یادآوری می کند.
وقتی رفیق دیگری بر اهمیت پاسخگوئی به مصافهای جدید تئوریکی و پراتیکی تاکید می کند همه و همه نشانه تاثیرات ایدئولوژیکی مثبت این کتاب نه تنها بر خوانندگانش  بلکه متقابلا بر خود ما نیز هست. چرا نشانه آن است که پایه اجتماعی وسیعی برای انقلاب موجود است.
□ به نظر می رسد خوانندگان کتاب در درجه اول تحت تاثیر لحن و فرم حماسی کتاب قرار می گیرند و بیش از حد انتظار در کنار حس غرور و مبارزه جوئی متاسف و اندوهگین می شوند.
■ درست است. اتخاذ لحن حماسی خود تضادی را ببار آورده است. واقعیت این است که آن درجه از فداکاری، جسارت و دلاوری را نمی شد بدون اتخاذ این لحن و فرم بخوبی منعکس کرد. در عین حا ل هدف کتاب صرفا ارائه یک یادواره حماسی از قهرمانی کمونیستهای نسل قبل نبوده و نیست. هدف اصلی کتاب آشنا کردن مخاطبین با یک تجربه انقلابی که از سر گذراندیم، مشکلات عینی و ذهنی که با آن روبرو بودیم. اهمیت داشتن خط سیاسی نظامی صحیح و گرفتن درسهای مشخص برای نبردهای پیشاروی بوده و هست. به هر حال این واقعیتی است که کسی که بار اول این کتاب را می خواند بیشتر توجهش جلب از خودگذشتگی ها و مبارزه جوئی های شخصیتهای کتاب می شود تا درسهای مهم خطی آن. شاید راه حل این باشد که کتاب دوبار خوانده شود و مهمتر از آن به حولش بحث جمعی سازمان داده شود.
این هم واقعیتی است که بسیاری از خوانندگان ارزش، اهمیت و نقش و جایگاه کمونیستهای آگاه را درک می کنند و همگی فقدان آن رفقا را در مبارزات کنونی عمیقا حس می کنند. این امر موجب خلق فضای غمگنانه ای در ذهن می شود. از اینکه چه آگاهی و انرژی انقلابی در نسل قبلی موجود بود و جنبش نوین کمونیستی نتوانست از آن بخوبی استفاده کند. مسلما این مسئله بر بار مسئولیتهای حزب ما می افزاید. اما  بر بار مسئولیتهای خوانندگان کتاب هم می افزاید که می توانند چنین نقشهائی را بر عهده گیرند و بی جهت بین خود و آن انسانهای مبارز فاصله ایجاد نکنند. "پرنده نوپرواز" الگوی های مبارزاتی خوبی را معرفی می کند که هر فردی می تواند خصوصیاتشان را فراگیرد. چندی پیش در مورد جوانی از خوانندگان این کتاب شنیدم هنگام انجام کار دشواری مجبور شد ساعتهای متمادی خستگی،  گرسنگی و تشنگی را تحمل کند او می گفت با یادآوری صحنه های کتاب "پرنده نوپرواز" توانست از پس آن سختی ها بر بیاید. شاید این نمونه بیش از اندازه ساده باشد اما بیان حقیقتی است.
پتانسیل انقلابی عظیمی در جامعه ما پس از 25 سال سرکوب وحشیانه ذخیره شده که می تواند به صحنه بیاید و تغییرات مهمی را موجب شود به شرطی که با آگاهی کمونیستی پیوند بخورد و کمونیستها صحیح عمل کنند و از اشتباهات دوری گزیند.
□ نیروهای چپ نسبت به این کتاب چه برخوردی داشتند؟
■ متاسفانه می توان گفت اکثریت نیروهای چپ با بی تفاوتی از کنار این کتاب گذشته و کلا سکوت پیشه کردند. بی توجهی و سکوت اکثریت گروههای چپ نسبت به این تجربه را نمی توان صرفا به گروه گرائی و سکتاریسم تقلیل داد. ما از یکسو شاهد بی توجهی مفرط به تجارب تاریخی از جانب اکثریت آنان هستیم. آنان حتی برای جمعبندی از تجارب گروه خویش نیز اهمیتی قائل نیستند. اما مهمتر از آن ما با یک گرایش رفرمیستی روبروئیم که نقشی برای قهر در پیشبرد تحولات انقلابی جامعه نمی بیند. هر چند که بسیاری از گروههای چپ صحبت از درهم شکستن ماشین دولتی می کنند اما تبلیغ و ترویج قهر انقلابی در ادبیات سیاسی آنان جائی ندارد. طبعا اگر کسی واقعا خواهان سازمان دادن انقلاب قهر آمیز باشد به هر تجربه مثبت و منفی در این زمینه توجه نشان خواهد داد و درسهای آنرا به به میان توده ها خواهد برد و بکار خواهد گرفت.
 بقول مارکس کمونیستها با وظیفه ای به نام "سازماندهی علمی قهر" روبرویند. جنگ یا  قیام یک فن است.  این فن را  باید فرا گرفت. به امور نظامی نیز باید برخورد علمی کرد. همواره با اتکا به تجارب مشخص بهتر می توان راه صحیح جنگیدن را به مردم نشان داد. تاریخ معاصر ایران شاهد بکارگیری اشکال مختلف مبارزه مسلحانه در گوشه و کنار کشور بوده است. متاسفانه از اغلب آنها کمونیستها جمعبندی ندارند. نزدیک به دهسال نیروهای انقلابی و چپ در کردستان جنگیدند اما جنبش کمونیستی ایران هنوز از یک جمعبندی اولیه نظامی در این زمینه محروم است. از این نظر کتاب "پرنده نوپرواز" به عنوان جمعبندی از یک تجربه نظامی مشخص شاید استثنا باشد. ولی به جای اینکه از این امر استقبال شود و به بحث و جدل دامن زده شود، بی تفاوتی و سکوت پیشه می شود. این امر خوبی نیست و بیشتر بیان نفوذ یک گرایش رفرمیستی قدرتمند در جنبش چپ ایران است و. نیاز زیادی به خلاف جریان رفتن است.
□ البته گاهی اینجا و آنجا شنیده می شود که اتحادیه کمونیستها در آن مقطع دچار چپ روی شده و بر همین مبنا مهر چپ روی بر مبارزه مسلحانه سربداران می زنند. فی المثل یکی از خوانندگان کتاب تقریبا نظری مشابه این نظر را برای نشریه ارسال داشته است. ممکنست  این مسئله یکی از دلایل بی توجهی به جمعبندی از این تجربه باشد؟
■ شاید! حتی اگر کسی واقعا به این جمعبندی معتقد باشد، دلیل موجهی برای بی توجهی نیست. می تواند به عنوان تجربه منفی از قیام آمل درس گیرد و به بحث بر سر این مسئله دامن زند. امیدوارم مفصلتر بتوانیم به مسئله "چپ روی" اتحادیه در آن مقطع بپردازیم. اما در اینجا لازمست به چند نکته اشاره کنم.
داستان مهر چپ زدن به روی مبارزه مسلحانه چندان جدید نیست. این استدلالی دیر آشنا و تکراری است. در جنبش کمونیستی بین المللی هم از سابقه تاریخی معینی برخوردار است. تقریبا هر بار که انقلاب یا مبارزه مسلحانه ای به شکست انجامید، عده ای این استدلال را علم کردند. لنین در رابطه با شکست انقلاب 1905 روسیه نیز با این استدلال از جانب منشویکها روبرو شد که می گفتند نمی بایست دست به اسلحه می بردیم و اینرا یکی از دلایل شکست انقلاب می شمردند.  لنین در مقابل گفت اتفاقا باید قاطعانه تر و همه جانبه تر دست به اسلحه می بردیم و از این طریق انقلاب را بیشتر عمق می بخشیدیم.
بحث این نیست که در جریان مبارزه طبقاتی ما با گرایشات چپ و راست روبرو نخواهیم شد. در حیطه مبارزه مسلحانه و خط نظامی هم این مسئله صدق می کند اما خوب است به واقعیات آنزمان هم رجوع کنیم. گرایش غالب بر اکثر گروههای سیاسی چپ در مقطع سال شصت انفعال و راست روی بود. مسئله ای که در رابطه با هر گروهی به شکل ویژه ای بروز کرد. این مسئله حتی در گروههائی که از ابتدای بقدرت رسیدن خمینی نسبتا مواضع سیاسی بهتری در برخورد به ماهیت جمهوری اسلامی داشتند صدق می کرد. تقریبا همه گروهها تقسیم به دو ـ یعنی تقسیم به جناح چپ و راست ـ شدند و مبارزه با انفعال، راست روی و انحلال طلبی و فرار طلبی در دستور کار کسانی قرار گرفت که خواهان ادامه مبارزه بودند.  کم و زیاد بودن کمیت جناحهای راست در هر سازمان می توانست متفاوت باشد اما مسئله به کمیت خلاصه نمی شد مسئله این بود که راستروی خطر عمده جنبش چپ در آن مقطع بود. اینرا تاریخ هم ثابت کرد.
به دو گونه می توان به تجربه سربداران برخورد کرد:
یکم، "اشتباه بود، نمی بایست دست به اسلحه می بردند!"
دوم، "دست به اسلحه بردنشان صحیح بود، اما به شیوه درستی نجنگیدند!"
"پرنده نوپرواز" بیان برخورد و نگاه دوم به تجربه سربداران است.  در این کتاب عمدتا شیوه غلط جنگیدن سربداران و ریشه های ایدئولوژیک سیاسی آن مورد نقد و بررسی قرار گرفت. بهتر است این شیوه را  در رابطه با بررسی کلیه تجارب مبارزه مسلحانه (حتی مبارزات مسلحانه ای که توسط دیگر نیروهای طبقاتی سازمان داده شد) هم بکار گرفت.
برخورد نوع اول درعین حال ربط دارد به دیدگاههای کلان حاملان آن. به دیدگاه معینی که در بین این افراد از مبارزه مسلحانه و کلا رابطه میان فاکتور عینی و ذهنی موجود است. از نظر این دیدگاه تنها شرکت در مبارزه مسلحانه ای صحیح است که از همان ابتدا توده ای باشد. مدل این دسته از افراد در بهترین حالت کردستان است که بنا بر یک شرایط تاریخی معین یک جنبش توده ای مسلحانه شکل گرفت و کمونیستها بیاری آن برخاستند. بی جهت نیست که اشکال دیگر آغاز مبارزه مسلحانه از جانب آنان چپ روانه ارزیابی می شود.
در صورتی که بسیاری از مبارزات مسلحانه در تاریخ در ابتدا توسط عده ای سازمان یافت سپس توده ای شد. فاکتور ذهنی می تواند نقش فعالی در براه انداختن مبارزه مسلحانه داشته باشد و پروسه انقلاب را تسریع کند. ندیدن این مسئله و ندیدن ناموزونی انقلاب و امکان براه اندازی مبارزه مسلحانه در گوشه و کنار کشور راست روی است و به دنباله روی و رفرمیسم در میان کمونیستها دامن می زند.
□ سئوال آخراین است که حزب ما از زمان انتشار این کتاب فراخوان داد که "پرنده نوپرواز" را به ابزار کار توده ای بدل کنید تا چه حد این کار صورت گرفت و چگونه می توان این مسئله را تقویت کرد؟
■ تلاشهای معینی ـ هر چند ناموزون ـ در این زمینه سازمان یافت. اما بهیچوجه کافی نیست و متناسب اوضاع نیست. رفقای ما در پخش کتاب زحمات زیادی کشیدند. اما به بحث و جدل در مورد آن دامن نزدند.  به نسبتی که کتاب پخش شد تعداد نظرات دریافتی محدود است. فکر کنم راه حل برای تقویت این مسئله اتخاذ هر چه بیشتر مشی توده ای است. یعنی رجوع به خوانندگان، سازمان دادن بحث جمعی، تشویق خوانندگان به ابراز نظر (کتبی یا شفاهی) و برقرار کردن یک رابطه ذهنی فعال و متقابل با آنان است. 
این را هم در نظر بگیرید که در کتاب "پرنده نوپرواز" از زوایای گوناگون مسائل مختلفی طرح می شود. سئوالات و مسائلی که انقلابیون در پیشبرد هر مبارزه انقلابی با آن روبرو می شوند. مسائلی چون رهبری، جنگ، سیاست، ایدئولوژی، مناسبات کمونیستی، برخورد به شکست و ناکامی، نقشه ریزی و غیره  که هر یک می توانند با توجه به علائق خوانندگان سرمنشا بحثهای مفصلتر در مورد حزب و انقلاب باشد.
ما در دوره ای بسر می بریم که جلب و سازماندهی مردم بویژه نسل جوان بیش از هر زمانی نیازمند کار ایدئولوژیک سیاسی همه جانبه، مستمر و پیگیر در زمینه های مختلف است. "پرنده نو پرواز" می تواند پنجره ای باشد بروی افق های گسترده تر. به امید اینکه رفقای ما بتوانند بهتر و بیشتر از این ابزار سود جویند.



مروری بر مبارزه مسلحانه انقلابی سربداران برای سرنگونی جمهوری اسلامی

قيام مسلحانه آمل در بهمن 1360 برآيند چه اوضاع عينی و چه ديدگاه و سياستی بود؛ چه خصوصياتی داشت؛ و چه تاثيراتی بر جای گذاشت؟

مبارزه مسلحانه اتحاديه كمونيستهای ايران از آبان 1360 در جنگل های اطراف آمل عليه رژيم جمهوری اسلامی آغاز شد و به قيام 5 بهمن 60 در آن شهر انجاميد. هدف از اين مبارزه، زدن جرقه برای برانگيختن قيام توده ای در سراسر كشور بود. تحليل جناح اكثريت اتحاديه كمونيستها اين بود كه قسمت بزرگی از توده ها خواهان سرنگونی رژيم اسلامی هستند و اگر به عينه، امكان قيام كردن و گرفتن قدرت از دست حكومت را در نقطه ای از كشور و پايداری چنين قيامی را ببينند، به پا خواهند خاست. تحليل اين بود كه جمهوری اسلامی بر اثر تضادها و شكاف های داخلی و نيز جنگ با عراق دچار ضعف و بحران است و بر اثر به پاخيزی توده ها در نقاط مختلف كشور، به سرعت از هم گسيخته و ساقط خواهد شد. تحليل اين بود که جمهوری اسلامی بدنبال تسويه حساب های درونی و بوجود آوردن يک حاکميت متمرکز به تعرض امنيتی و نظامی عليه همه انقلابيون و جنبش های توده ای و دستاوردهای انقلابی مردم، خواهد پرداخت. تحليل اين بود که تنها راه مقابله با اين ضد انقلاب مسلح، انقلاب مسلح است. تحليل اين بود كه اگر كمونيستهای انقلابی وظيفه به راه انداختن اين قيام را به دوش نگيرند و دست روی دست بگذارند، فرصت از دست خواهد رفت؛ رژيم از بحران خارج شده، خود را محكم خواهد كرد و انقلاب که هنوز فرصت مغلوب کردن ضد انقلاب و آغاز موجی نوين را داشت، دچار شكست قطعی خواهد شد. اين تحليل ها بر شرايط عينی آن روز جامعه، بر مشاهده كل تحولاتی كه از بهمن 1357 تا خرداد 1360 در ايران اتفاق افتاده بود، و بر تجربيات تاريخی كمونيستها و انقلابيون در كشورهای مختلف استوار بود. برای روشنتر شدن بحث، به ويژه نزد كسانی كه تجربه مستقيم آن دوران را ندارند، می كوشيم به طور مختصر، تصويری از وقايع دو سال و نيمه بعد از انقلاب 57 را ارائه دهيم.

بعد از سقوط رژيم شاه در بهمن 1357، قدرت به دست خمينی و همفكران و متحدانش افتاد. برخلاف آنچه تاريخ نويسان جمهوری اسلامی تلاش دارند وانمود كنند، كمونيست ها و دمكرات های انقلابی و بخش های وسيعی از مردم كه عقايد ايدئولوژيك و سياسی خمينی را قبول نداشتند در انقلاب 57 و سرنگون كردن نظام سلطنتی و مشخصا در جريان قيام مسلحانه بهمن 57 فعالانه شركت داشتند. پاييز 1357، زمانی كه قدرتهای امپرياليستی غرب به اين نتيجه رسيدند كه ديگر كار شاه و رژيم سلطنتی در ايران تمام است و نمی توان او را حفظ كرد، در كنفرانس گوادولوپ (از مستعمرات فرانسه) به بحث در مورد ”ايران بعد از شاه“ نشستند و تصميم گرفتند  راه به قدرت رسيدن خمينی و متحدانش را هموار كنند. تحليل امپرياليستها و در راسشان آمريكا اين بود كه خمينی می تواند جنبش انقلابی مردم را سرکوب كند و جلوی ادامه دار شدن بحران در ايران كه می توانست باعث بی ثباتی منطقه شود را بگيرد. امپرياليستها بر اين باور بودند كه جريان مذهبی خمينی می تواند راه رشد و پايه گيری نيروهای كمونيست انقلابی از يك سو، و طرفداران شوروی سوسيال امپرياليستی كه آن موقع رقيب و خصم بلوك غرب بود را از سوی ديگر، ببندد. آنها در پاريس با خمينی وارد مذاكره شدند و خمينی به آنها تضمين داد كه از شريان اصلی ارتباط ايران با اقتصاد سرمايه داری جهانی يعنی صادرات نفت حفاظت كند. جمهوری اسلامی تا به امروز به اين پيمان اساسی خود با اربابانش وفادار مانده است.

در بهمن 1357، در نتيجه اوج  گيری مبارزات توده ای تا حد قيام مسلحانه، رژيم شاه سقوط کرد. امپرياليستهای آمريکائی که پيشاپيش با مرتجعين اسلامی زد و بند کرده بودند، بسرعت راه را برای قدرت گيری خمينی باز کردند. ارتش شاه توسط ژنرالها و مقامات آمريکائی که در تهران حاضر بودند مهار شد تا مقاومت نکند. جمهوری اسلامی، از همان روزهای اول، تلاش های خود را برای سركوب شور و شوق انقلابی مردم و فعاليت آگاهی بخش و سازمانگرانه كمونيستها و آزاديخواهان آغاز کرد. تقابل ميان اين دو قطب در جامعه، روز به روز حادتر شد. در فاصله بهمن 57 تا خرداد 60 جنايات بيشماری از سوی رژيم اسلامی عليه جنبش های توده ای در مناطق ملی (كردستان، تركمن صحرا، خوزستان، آذربايجان و بلوچستان) صورت گرفت. ارتش و سپاه پاسداران دست به تهاجم نظامی به کردستان زدند، جنبش دهقانی ترکمن صحرا را غرق در خون کردند. جوخه های مرگ رسمی و غير رسمی، ده ها نفر از رهبران و مبارزان انقلابی اين جنبش ها را ربودند و ترور كردند و يا به ميدان تيرباران تحويل دادند. جنبش نوپای رهائی زنان، اولين جنبشی بود كه در روز هشتم مارس (روز جهانی زن) در همان سال 57 در مقابل ارتجاع حاكم به مقاومت برخاست و با سركوب روبرو شد . سرکوب زنان، در اصل اولين گام در پياده کردن دولت تئوکراتيک بود و تا به امروز محور ادغام دين و دولت است. جنبش كارگری كه در جريان مبارزات عليه رژيم شاه نقش مهمی بازی كرده بود و در برخی واحدهای كليدی مانند صنعت نفت تا سطح ايجاد شورا با اهداف سياسی ـ اقتصادی پيش رفته بود، به شكل های مختلف تحت فشار قرار گرفت. رهبران و فعالان انقلابی جنبش كارگری به بهانه های مختلف اخراج شدند و تحت فشار و پيگرد قرار گرفتند؛ تشكل های نوپای اين جنبش مورد هجوم واقع شدند و جای آنها را تشكل های کارگری وابسته به رژيم که توسط مزدورانش بر پا شده بود، گرفت. کارمندان و معلمان مترقی و مخالف جمهوری اسلامی در ادارات دولتی و آموزش و پرورش در سراسر کشور به مرور مشمول تصفيه شدند. جنبش دانشجويی و دانش آموزی گسترده و قدرتمندی كه از همان زمان شاه شكل گرفته بود، به يك آماج عمده حملات رژيم اسلامی تبديل شد. و سرانجام، وقتی كه جمهوری اسلامی متوجه شد ادامه حيات اين جنبش، اهداف ارتجاعی و ضد انقلابيش را با خطر جدی روبرو می كند، تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی” به دانشگاه های سراسر كشور هجوم برد، ده ها دانشجو را به قتل رساند و دانشگاه ها را تعطيل كرد. از نظر طبقاتی، رژيم اسلامی با تمام توان به تقويت و حفاظت از منافع سرمايه داری بزرگ و زمينداری بزرگ پرداخت، سرمايه داری دولتی را تحكيم كرد و همه اين كارها را با كلاه شرعی و با چسباندن پسوند اسلامی به سياستهای ستمگرانه و فعاليت های استثمارگرانه به پيش برد.

از روزهای پايانی زمستان 1359 به خوبی احساس می شد كه امواج بلند مقاومت و مبارزه توده ای عليه رژيم اسلامی در راهست و توهمات اوليه بخش های بزرگی از مردم نسبت به اهداف و عملكرد حاكمان جديد دچار شكاف شده، در حال فرو ريختن است. اين تحولی بود كه عليرغم آغاز جنگ ارتجاعی ايران و عراق، و تبليغات وسيع رژيم برای فريب دادن و متحد كردن مردم زير پرچم ”دفاع از ميهن“ (و در واقع دفاع از جمهوری اسلامی) در حال شكل گيری بود. اين تحول نه از نگاه رژيم اسلامی دور مانده بود و نه از ديد قدرت های امپرياليستی. سران جمهوری اسلامی به چاره جويی برخاستند و تصميم گرفتند يك سركوب گسترده و قطعی را عليه كليه مخالفان سياسی خود به پيش ببرند. اين هم شامل سركوب كمونيستهای انقلابی و دمكراتها و آزاديخواهان و توده های مخالف و حق طلب در جنبش های گوناگون می شد و هم بخش هايی از هيئت حاكمه كه بر سر مسائل و اهداف مختلفی با خمينی و متحدانش در افتاده بودند و عملا به از هم گسيختگی و ضعف حكومت دامن می زدند. طرح كودتايی سركوب و كشتار به فرمان شخص خمينی از خرداد 60 آغاز شد. زندان ها يك شبه پر از ده ها هزار مخالف شد. جوخه های اعدام هر شب صدها نفر را می كشتند و مطبوعات و راديو و تلويزيون خبرش را با آب و تاب اعلام می كردند. شكنجه ها با آيات قرانی شروع، و بر اساس سنت و شرع اسلامی اجراء می شد. بعضی اعدام ها در خيابان انجام می گرفت. كسانی كه در جريان تظاهرات های پراكنده اعتراضی دست به مقاومت می زدند در جا كشته می شدند. در مقابل همه اين جنايات، دولت های امپرياليستی آگاهانه سكوت كردند تا خمينی و همدستانش جنبش انقلابی و روحيه انقلابی كماكان باقی مانده در بطن جامعه را نابود كنند.

بحث و تصميم گيری درون اتحاديه كمونيستها بر سر قيام مسلحانه، از همان روزهای پايانی بهار 1360 و بر مبنای مشاهده اين تحولات و واقعيات آغاز شد. و سرانجام به صورت اعزام نيروهای مسلح آن سازمان به جنگل در شهريور ماه 1360 برای پيشبرد طرح قيام در شهر آمل، به مرحله اجراء رسيد. بر اين نيروی مسلح، نام سربداران گذاشته شد با اين هدف كه خصلت دمكراتيك آن را بيان كند و زمينه ساز تشكيل ارتشی از همه كمونيستها و انقلابيون (و نه فقط افراد اتحاديه كمونيستها) باشد. سربداران بعد از چند درگيری بزرگ و كوچك با نيروهای نظامی رژيم در فاصله آبان تا بهمن 1360، و بعد از شكست حلقه محاصره به دور پايگاه هايشان در جنگل، روز پنجم بهمن وارد شهر آمل شدند. يك روز را در خانه ای پنهان شدند و شب هنگام قيام خود را آغاز كردند. اين مبارزه تا غروب روز بعد ادامه يافت و بعد از اعزام نيرو و تمركز قوای گسترده نظامی رژيم در آمل، با تحمل تلفات و عقب نشينی نيروهای سربدار به جنگل به پايان رسيد. بعد از آن نيز تا خرداد ماه 1361، درگيری های پراكنده ای ميان سربداران و نيروهای جمهوری اسلامی در جنگل رخ داد و سرانجام تصميم بر آن شد كه كل قوای سربداران از جنگل به شهر منتقل شوند. اين تقريبا همزمان بود با اجرای طرح سراسری پيگيرد و دستگيری نيروهای اتحاديه كمونيستهای ايران. در جريان اجرای اين طرح كه به دستگيری صدها نفر از رهبران و اعضا و هواداران اتحاديه كمونيستها انجاميد، شماری از نيروهای سربدار هم دستگير شدند و تحت شكنجه های شديد قرار گرفتند. از كل دستگير شدگان اتحاديه، تعدادی تا پای جان مقاومت كردند و زير شكنجه جان باختند؛ شماری به جوخه اعدام سپرده شدند؛ و بسياری برای سالها حبس و شكنجه كشيدند. گروهی نيز در مقابل سنگينی بار شكست، و بحران های ايدئولوژيك ـ سياسی بزرگتری كه گريبانگير جنبش كمونيستی در سطح ايران و دنيا بود، تاب تحمل نياورند و به درجات مختلف از خود ضعف نشان دادند.

جمهوری اسلامی، برای نمايش پيروزی ارتجاعی اش بر سربداران و قدرت نمائی در مقابل مردم، در دی ماه 1361 يک دادگاه قرون وسطائی عليه اتحاديه كمونيستها به راه انداخت و آن را در تلويزيون سراسری به مدت چند شب پخش کرد. اخيرا، جمهوری اسلامی، برخی اسناد اين دادگاه را در کتابی تحت عنوان "اسناد اتحاديه كمونيستهای ايران در واقعه آمل" منتشر کرده است. اين کتاب برای محکوم کردن قهر انقلابی نگاشته شده اما تاريخ از آن به عنوان يکی از جنايات مستند شده جمهوری اسلامی نام خواهد برد. دادگاه اتحاديه کمونيستها يک دادگاه تفتيش عقايد ناب بود؛ بازتاب جامعه هولناکی بود که اين دارودسته منسوخ در ايران بر پا کردند. قاضی شرع (گيلانی) و دادستان (لاجوردی) بر مسند دادگاه، صحنه هائی آفريدند که دادگاه های انگيزاسيون (تفتيش عقايد) کليسای مسيحيت، در مقابل آن رنگ می باخت. سياست، نشان دادن شکست کمونيسم و برتری اسلام بود؛ هدف، مرعوب کردن مردم و مايوس کردن آنان از هر تلاشی برای واژگون کردن اين مرتجعين. جو و فضای غالب بر دادگاه بی نهايت ارتجاعی و  بيمارگونه بود.قضات انگيزاسيون اجازه حرف و دفاع به کسی نمی دادند. می خواستند پيروزی اسلام را با نمايش ضعف و تسليم طلبی ايدئولوژيك و سياسی عده ای از محکومين (که ماه ها تحت شکنجه های قرون وسطائی قرار داشتند) جار بزنند؛ احکامی را که محصول شکنجه بودند بعنوان احکام تاريخی جلوه دهند. اين بخش از نمايشنامه جمهوری اسلامی قرار بود پيروزی جمهوری اسلامی را قطعی نشان داده و هر گونه فکر ادامه راه را از رفقائی که بازمانده بودند، بزدايد. اما نه شکست سربداران، نه حملات امنيتی و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی، نتوانست مانع از آن شود که اتحاديه کمونيستهای ايران بار ديگر  از خاکستر خود سر بلند کند و آرمان رهائی بخش کمونيسم را تيزتر و براتر از هميشه در دست بگيرد.

 فاصله بازسازی ايدئولوژيک، سياسی و تشکيلاتی اتحاديه کمونيستهای ايران (سربداران) تا تشکيل حزب کمونيست ايران (مارکسيست – لنينيست- مائوئيست) در سال 1380 فرآيند پر فراز و نشيبی است که در آينده به آن خواهيم پرداخت. فقط اشاره کنيم که سراسر اين دوره سخت با روحيه "جرات صعود به قله ها" و  درک اين حقيقت بزرگ که "پرولتاريا چيزی برای از دست دادن ندارد اما جهانی برای فتح دارد" رقم خورد.

راه پريپچ و خم است، آينده درخشان . بدون شک اين راه با گام های استوار نسل جديدی از انقلابيون کمونيست، از زنان و مردان آگاه و راسخ، طی خواهد شد. ما محکوميم که پيروز شويم. اين بود معنای واقعی انتخاب نام "سربداران"!

دوباره سنگر، دوباره شليك....

در نقد يک مقاله و يک کتاب
به  مناسبت بيست و ششمين سالگرد قيام پنجم بهمن 1360 در آمل

بار ديگر محكومان در دادگاه تاريخ، به انتقام از آن برخاسته اند. اينان با تيغ تحريف به جان تاريخ افتاده اند تا تجربه را از دسترس نسل معترض امروز دور نگهدارند. بازنويسی و وارونه سازی تاريخ، اينك به يك مشغله جدی حاكمان اسلامی تبديل شده است. مشتی قلم به مزد به نام پژوهشگر به داستانسرايی در مورد وقايع و تحولات و نقاط عطف صد ساله اخير مشغولند و جيب هايشان را از سكه های خون آلود پر می كنند. خنده دار است! رژيمی كه تاريخ مصرفش حتی از نظر بر سر كار آورندگان و حاميان بين المللی اش به پايان رسيده، تازه به فكر محكم كردن جای پای خود در تاريخ افتاده است. آنچه در كتاب ”اسناد اتحاديه كمونيستهای ايران در واقعه آمل“ (از انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، پاييز 1386) می بينيم بخشی از اين تلاش و تقلا است. (1) به علاوه، در مرداد ماه 1386 نقدی از سوی سازمان تبليغات اسلامی بر كتاب ”پرنده نو پرواز“ (از انتشارات حزب ما كه به نبرد مسلحانه سربداران و قيام بهمن 60 در آمل می پردازد) منتشر شد كه هدف مشابهی را دنبال می كرد. (2) کتابی هم به نام "شهر هزار سنگر" در تير ماه 1385 توسط مرکز اسناد اسلامی به چاپ رسيد. (3) چندی پيش نيز، يكی از نهادهای جنبی حكومت به دولت پيشنهاد داد كه روز 6 بهمن تحت عنوان ”روز حماسه هزار سنگر آمل“ (به ياد سركوب قيام سربداران در سال 1360) در تقويم رسمی ثبت شود؛ كه اين پيشنهاد با موافقت روبرو شد. (4) همه اينها نشانه بر پا شدن سنگرهای متخاصم در ميدان بازگويی تاريخ است. و تقلاها برای دفن حقيقت در هراس از سربلند کردن نوين آن.

واقعياتی كه در نقد رژيم بر ”پرنده نو پرواز“ برملا می شود

بگذاريد از نقدی كه پژوهشگران امنيتی جمهوری اسلامی بر ”پرنده نو پرواز“ نوشته اند آغاز كنيم. اهميت ”پرنده نو پرواز“ چيست؟ اين كتاب تلاشی است برای ثبت و ارائه بخشی از تاريخ معاصر و جنبش كمونيستی ايران، آنگونه كه واقعا اتفاق افتاد. ”پرنده نو پرواز“ می كوشد گوشه ای مهم از تفكر و عملكرد انقلابی يك نسل را در سالهای توفانی 60 ـ1357 نشان دهد. اين كتاب می كوشد مقاومت و نبرد نسل آگاه انقلابی گذشته را در مواجهه با ضدانقلابی كه به جای رژيم سلطنتی بر سر كار آمد و وظيفه ترميم و پاسداری از نظام ستم و استثمار طبقاتی را بر عهده گرفت، تصوير كند. در ”پرنده نو پرواز“ تلاش می شود تمايلات و تناقضات، دغدغه ها و پرسش ها، كج روی ها و راهگشايی های آن نسل، بدون دستكاری (و البته از ديدگاه حزب ما) به روی كاغذ بيايد. به عقيده ما، انتشار اين كتاب بخشی از نبرد سياسی و ايدئولوژيك اردوی طبقه كارگر و توده های مردم با جمهوری اسلامی است. انتشار اين كتاب، بخشی از وظايف انقلابيون بازمانده از نسل گذشته در انتقال تجارب به نسل امروز را پاسخ می دهد. انتشار چنين آثاری از سوی نيروها و شخصيت های كمونيست و دمكرات و ترقيخواه می تواند به پر كردن شكافی كه رژيم با سركوب و قتل عام ميان اين دو نسل ايجاد كرده، كمك كند. نقد نويسان جمهوری اسلامی، دقيقا در پی خنثی کردن تاثيرات ”پرنده نو پرواز“  بر نسل جوان اند. در زير بر اصلی ترين نكات نقد نويس جمهوری اسلامی انگشت خواهيم گذاشت و نتيجه گيری خواهيم کرد.
در همان ابتدای نوشته با اين جملات روبرو می شويم:
”كتاب «پرنده نوپرواز»... سعی دارد با داستان‌سرايی ‌های مجعول، تصويری واژگونه از اوضاع، شرايط و وقايع سالهای آغازين انقلاب به نسل حاضر ارائه دهد. حاصل اين اقدام، اگرچه هيچ دستاوردی برای كمونيسم و سوسياليسم و به طور كلی چپ‌روی ‌های ماركسيستی در بر نخواهد داشت، اما به زعم تنظيم كنندگان اين كتاب می ‌تواند انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن را در ذهنيت نسل‌هايی كه خود از نزديك شاهد و ناظر مسائل و تحولات اوايل انقلاب نبوده‌اند، دچار خدشه سازد و مبانی استقرار نظام را زير سؤال برد.“
همين كه بعد از گذشت 3 سال از انتشار ”پرنده نو پرواز“، سازمان تبليغات اسلامی يكی را مامور می كند نقدی بر آن بنويسد و مركز اسناد انقلاب اسلامی، كتاب اسناد منتشر كند، نشانگر آن است كه بازگو كردن واقعی آن مبارزه حتما تا به حال دستاوردهايی برای كمونيسم و سوسياليسم و ترويج راهبرد انقلابی در ميان جوانانی كه خود از نزديك ناظر تحولات اوايل انقلاب نبوده اند داشته است! وگرنه اينها چنين زحمتی به خود نمی دادند. واضح است كه رژيم از خدشه دار شدن تاريخ دروغينی كه طی نزديك به سه دهه به خورد مردم داده، به هراس افتاده است. واقعا بايد به خاطر اين شليك سياسی كه به سمت ما شده از دشمنان خود تشكر كنيم. اينان آنقدر در جامعه منفورند و نسل جوان معترض آنقدر در مورد تبليغات و دروغ پردازی هايشان حساس است كه حمله به ”پرنده نو پرواز“ می تواند تعداد بيشتری را به خواندن آن تشويق كند.

در پشت نقدنويسی رژيم به ”پرنده نو پرواز“ يك وحشت بزرگتر نيز پنهان است؛ وحشت از شبح كمونيسم كه بار ديگر در فضای سياسی ايران در گشت و گذار است. عبارات و جملاتی كه در زير می خوانيد بازتاب اين وحشت و تلاشی است برای بی ثمر و زيانبار معرفی كردن ايدئولوژی و آموزه های كمونيستی نزد مخاطبان و رهروان جوان كمونيسم انقلابي:
”بساط بلوك كمونيستی شرق... سالهاست كه از صحنه بين‌المللی برچيده شده است.... كمونيسم، چه از نوع روسی و چه از نوع چينی آن، شوق و رغبتی را در دل كسی برنمی ‌انگيزد...... گروههای چپ در تزها و تئوريهای ماركسيستی، لنينيستی و مائوئيستی در زمان پيروزی انقلاب اسلامی (به طور كامل محصور بودند)... به طوری كه اساساً قدرت مشاهده و درك واقعيتها را از دست داده بودند.“
رژيم می داند كه بيشترين خوانندگان ”پرنده نو پرواز“ را، جوانان و دانشجويان، و كمونيستها و مبارزان بازمانده از نسل گذشته تشكيل می دهند. ارائه درك و تحليل ماترياليستی و ديالكتيكی از مبارزه طبقاتی و پيروزی ها و شكست هايش به اين مخاطبان، موضوعی نيست كه فقط به يك فرد يا يك گروه و حزب مربوط باشد. ”پرنده نو پرواز“ به نسل ديروز و امروز می گويد كه همه ما چگونه مبارزه كرديم، با چه اهدافی مبارزه كرديم، و چرا در آن مقطع تاريخی شكست خورديم؟ مهم اينست كه ”پرنده نو پرواز“ شرح وقايع و بحث ها و استدلال هايش را بر اساس و همراه با دفاع ايدئولوژيك از كمونيسم انقلابی، دفاع از سياست انقلابی، و ضديت با سازشكاری و تسليم طلبی ارائه می دهد. به همين خاطر، حتی بسياری از كسان كه بر سر تحليل ها و يا راه و روش های مبارزاتی با اين كتاب اختلاف نظر دارند، خود را با ”پرنده نو پرواز“ هم صف احساس می كنند و خواندنش را به همرزمان خود از هر نسل توصيه می كنند. اين يعنی ترويج و تقويت ايدئولوژی كمونيستي؛ يعنی همان خطری كه رژيم و همه پيروان ايدئولوژی های كهنه و توجيه گر استثمار، بيخ گوش خود احساس می كنند.
نويسنده بر شكست كمونيسم در عرصه بين المللی تاكيد می كند و می كوشد شكست نيروهای كمونيست در مقطع انقلاب 57 را نتيجه پيروی آنها از تزها و تئوری های كمونيستی وانمود كند. او نيز درست مثل نظريه پردازان سرمايه داری جهانی و مقامات آمريكا و اروپا تلاش دارد فروپاشی بلوك امپرياليستی شرق را به عنوان مرگ كمونيسم جا بزند و نظام سرمايه داری دولتی در روسيه را نظام كمونيستی معرفی كند. مضحک است! كسانی كه ديدگاه و دركشان از جهان و پديده های مادی بر خرافه و ماوراءالطبيعه و ضد علم استوار است، كمونيستها را كه ديدگاهی ماترياليستی و ديالكتيكی دارند فاقد قدرت مشاهده و درك واقعيت ها معرفی می كنند.
نقد نويس جمهوری اسلامی فراموش می کند (شايد هم به خاطراتش قد نمی دهد) که يکی از هم پيمانان جمهوری اسلامی همين بلوک شرق بوده که بيشترين مراودات امنيتی را با "ماموران گمنام امام زمان" داشت. نويسنده فراموش کرده که با همکاری بيدريغ نوچه های منفور اين بلوک يعنی سازمان فدائيان اکثريت و حزب توده بود که قيام آمل به خون کشيده شد. 
نكته مهم ديگر در اين نقد، اعتراف ناخواسته رژيم به وضعيت كنونی جامعه از نظر ذهنی است. در نقد چنين می خوانيم:
نويسندگان اين كتاب از طريق خلق فضاهای جنگی و عمليات چريكی، تلاش كرده‌اند تا توجه طيف جوان و نوجوان را به خود معطوف سازند و فضای لازم را برای ايجاد ارتباط با اين طيف از جامعه فراهم آورند...“
از جمله بالا، شرايط انفجاری جامعه را به خوبی می توان احساس كرد. سازمان تبليغات اسلامی در همين دو سطر به وجود تضاد قهرآميز و حاد ميان اقليت حاكم و اكثريت محكوم در جامعه ما اذعان كرده است. و البته انگيزه به روی كاغذ آوردن اين حرفها هيچ نيست مگر هشدار و زمينه چينی برای سركوب همه افراد و نيروهايی كه راه نبرد انقلابی با رژيم را انتخاب می كنند.
بخش ديگری از نقد با هدف بی اهميت جلوه دادن مبارزه مسلحانه سربداران و قيام 1360 در آمل نگاشته شده است. در اين بخش ادعا می شود كه علت پايداری حركت سربداران برای چندين ماه، نه تلاش ها و توانايی های انقلابيون كمونيست و نه حمايت های گوناگون مردمی از آن، بلكه فقدان نيروی لازم برای سركوب آن بوده است. زيرا پاسداران و بسيجی ها در جبهه های جنگ با عراق مشغول تدارك عمليات بزرگ برای آزادسازی خرمشهر بودند! واقعيت تاريخی اينست كه در سراسر دهه 1360، بخش عمده نيروهای امنيتی و بخش بزرگی از نيروهای نظامی جمهوری اسلامی درست در  جبهه های داخل کشور برای سرکوب مردم و نيروهای انقلابی، فعال بودند. آن همه كشتار و ارعاب در خيابانها، آن همه پيگرد و دستگيری، آن همه بازجويی و شكنجه، در همه شهرهای بزرگ و كوچك، بدون تمرکز نيروهای امنيتی و بخش بزرگی از نيروهای سپاه پاسداران امكان ناپذير بود. و البته بايد به اين واقعيت هم اشاره كنيم كه اين سركوب (به ويژه در ماه های اوليه) بدون كمك گرفتن از بازماندگان نيروهای امنيتی رژيم گذشته و سازماندهی و تعليم كادرهای امنيتی (از قماش حجاريان) توسط افرادی نظير ارتشبد فردوست ناممكن بود.
نكته قابل ذكر ديگر در نوشته سازمان تبليغات اسلامی، تلاش برای مخدوش كردن ماهيت و مواضع حزب ما و هدف از انتشار ”پرنده نو پرواز“ است. نقد نويس جمهوری اسلامی در نهايت استيصال تلاش می کند انتشار اين كتاب را حلقه ای از طرح قدرت های غربی وانمود كند:
”(خدشه دار كردن ذهن جوانان)... هدفی است كه در مقياسی وسيع‌تر و عميق‌تر از سوی دستگاهها و محافل سياسی غربی طی دو دهه گذشته پی گرفته شده است و البته تهيه و تدوين كتابهايی از اين دست را نيز، هرچند علی ‌الظاهر وابسته به عناصر چپ باشند، نمی توان از آن خط مشی كلی جدا دانست.“
اما اين اتهام نخ نماتر از آن است كه بتواند كسی را بفريبد. طی 29 سال گذشته، جمهوری اسلامی نظير رژيم شاه همه انقلابيون و آزاديخواهان مخالف خود را عوامل وابسته به خارجی ها معرفی كرده است. مدتهاست كه اكثريت مردم به پوچی اين اتهامات پی برده اند و می دانند كه همين رژيم زير پوشش شعارهای ضد امپرياليستی و ضد غربی، كثيف ترين توافقات سياسی ـ امنيتی و چاكر منشانه ترين معاملات اقتصادی را با سرمايه داری جهانی به پيش برده است. اين همان رژيمی است كه بند نافش به سرمايه گذاری های غرب در صنايع نفت و گاز و معدن کاوی و خودروی سازی و تجارت متصل است و شريان حياتی اش، رابطه نفتی با بازار جهانی است. همانطور كه چند سال پيش دولت انگلستان اسنادش را انتشار داد، در جريان جنگ ايران و عراق، جمهوری اسلامی نه فقط از تسليحات بلكه در خفا از اطلاعات ماهواره ای کشورهای غربی برای پيش برد جنگ با عراق بهره مند شد. جمهوری اسلامی با آمريکا و اسرائيل در کمک به نيروهای شبه نظامی "کنترا" که جنگ کثيفی را عليه رژيم ساندنيستها در نيکاراگو پيش می بردند، همکاری کرد و در ازای اين همکاری، از آنان اسلحه دريافت کرد. دولت های اروپايی در چندين مورد دست رژيم ايران را در ترور مخالفانش باز گذاشتند. در جريان تهاجم نظامی ناتو به افغانستان و حمله آمريكا و متحدانش به عراق، جمهوری اسلامی درست مثل يك نوكر با متجاوزان امپرياليست همكاری كرد به اين اميد كه هوايش را داشته باشند و منتظر خدمتش نكنند. و حتی همين حالا كافيست كه امپرياليسم آمريكا و شخص بوش ادامه حيات جمهوری اسلامی را  تضمين کند و تهديدها را كنار بگذارند تا جمهوری اسلامی خدمات مزدوری اش را صد چندان کند و حتا علنا تبديل به ثناگوی كاخ سفيد شود.
نقد سازمان تبليغات اسلامی بر ”پرنده نو پرواز“ ناظر بر اوضاع بحرانی منطقه و روندهای محتملی كه می تواند دامان جمهوری اسلامی را بگيرد هم هست. رژيم عليرغم اينكه می خواهد خود را خونسرد نشان دهد و به مردم بقبولاند كه از جانب آمريكا هيچ خطری متوجه ايران نيست، خوب می داند كه آمريكايی ها كماكان به دنبال پياده كردن طرح های سياسی و نظامی خود در  خاورميانه اند. رژيم می داند كه اگر در نتيجه اين تضادها، اوضاع كشور از هم گسيخته و شكاف و بی ثباتی حكومت آشكار شود، جنبش بخشهای مختلف مردم و مقاومت و خيزش انقلابی می تواند بطور غير قابل مهار رشد کند. رژيم از اين می ترسد كه در چنان شرايطی، نيروهای كمونيست انقلابی جهش وار رشد كنند و پايه بگيرند و حتی در بخشهايی از كشور قدرت را از چنگ حكومت مركزی خارج كنند. بيهوده نيست كه سازمان تبليغات اسلامی در نقد خود بر جنگ ايران و عراق تاكيد ويژه می گذارد و می گويد:
”ميهن ما در آن برهه هدف يك تهاجم نظامی گسترده واقع شده و صدام حسين بروشنی و با صراحت تمام، تصرف و ضميمه ساختن بخش قابل توجه و استراتژيكی از خاك ايران را به عراق اعلام داشته بود. به اين ترتيب تماميت كشور ما در مقابل واقعيتی تلخ قرار گرفته بود كه اساساً ربطی به طبقه و ايدئولوژی و گرايشهای سياسی و امثالهم نداشت. دفاع از ميهن، وظيفه‌ای است كه بردوش همگان قرار دارد و چنانچه كسی از غيرت و حميت و شجاعت برخوردار باشد، يقيناً در اين راه كوتاهی نخواهد كرد.“
نقدنويس جمهوری اسلامی بيهوده تلاش می کند تاريخ را تکرار کند. در سال 1359 که جمهوری اسلامی در بحران بود و نبود بسر می برد، با استفاده از جنگ ايران و  عراق خود را تثبيت کرد. اما تجربه 29 سال حکومت قرون وسطائی، امنيتی، تاراجگر دسترنج کارگران و زحمتکشان به مردم نشان داد که اين "دشمن داخلی” با  "دشمن خارجی” فرقی ندارد و نتيجه دنباله روی از رژيم حاكم زير  شعار ”دفاع از ميهن“ چيزی جز فربه شدن طبقه استثمارگر حاكم و تحكيم ديكتاتوری مذهبی نبود و نيست. ماهيت هر جنگ را ماهيت طبقاتی نيروهای درگير در جنگ و  اينكه نهايتا در خدمت كدام نيروها و دولت های طبقاتی قرار می گيرد تعيين می کند. جنگ ميان دولتهای ارتجاعی، در نهايت به تقويت دشمنان طبقاتی ما تمام خواهد شد مگر اينکه روند انقلاب رشد کرده و جای آن را بگيرد. حرکت سربداران در سال 1360 از سوی اتحاديه کمونيسهای ايران، دقيقا در ضديت با خط راست "دفاع از ميهن" که در  سازمان بروز کرده بود و با هدف سرنگون کردن جمهوری اسلامی، براه افتاد. آيا دور از انتظار است كه مبارزان آگاه و انقلابيون نسل امروز با رجوع به وقايع سال 1360 به مقايسه شرايط كنونی با دوران جنگ با عراق بپردازند و از حركت سربداران در آن زمان، درس خلاف جريان رفتن بياموزند؟

اهدافی كه رژيم از انتشار كتاب ”اسناد...“ دنبال می كند

حال به نكات اصلی كتاب ”اسناد اتحاديه كمونيستهای ايران در واقعه آمل“می پردازيم. تدوين گر كتاب ”اسناد اتحاديه كمونيستها...“ در پيشگفتاری كه بر آن نوشته هدف از انتشار كتاب را اينگونه بيان كرده است:
”واقعه 6 بهمن 1360... يكی از مهمترين رخدادهای سياسی پس ار پيروزی انقلاب اسلامی است كه درباره آن چندين كتاب و مقاله نگاشته و حتی چند سمينار علمی تشكيل شده است. به رغم توجه محافل سياسی علمی به اين حادثه مهم, هر از گاهی ضروری است تا اين رويداد از زاويه ای جديد و با نگاهی نو برای نسل هايی كه رفته رفته با زمان وقوع آن فاصله می گيرند, تبيين شود و مطالب جديدی به رشته تحرير درآيند.“
همانطور كه می بينيم در اينجا نيز هدفی مشابه با آنچه سازمان تبليغات اسلامی در نقد ”پرنده نو پرواز“ عنوان كرده بود، البته به صورت تلويحی و پوشيده تر مطرح شده است. باز هم مساله تاثيرگذاری بر نسل جوان مطرح است و بازنويسی تاريخ به نفع رژيم برای مخاطبانی كه آن وقايع را مستقيما تجربه نكرده اند. در عين حال، تاكيد نويسنده پيشگفتار بر اهميت قيام آمل جالب توجه است. اين نشان می دهد كه درست برخلاف برخی از نيروهای اپوزيسيون كه سعی می كنند اين واقعه را بی اهميت و فرعی جلوه دهند و يا اينكه واقعا اهميت آن را در نيافته اند، رژيم جايگاه مهمی برای آن (و سركوب قيام آمل) قائل است و به قول مير حسين موسوی (نخست وزير وقت) در سالگرد قيام 5 بهمن 1360:
”بعضی وقتها كه در جاده ای خطرناك بعد از عبور از يك گردنه به پشت سر نگاه می كنيم, تازه می فهميم كه چه خطری را پشت سر گذاشته ايم.“
يكی از نكات پيشگفتار  فوق كه در تضاد با نقد منتشره از سوی سازمان تبليغات اسلامی قرار دارد، اعتراف مستند نويس جمهوری اسلامی است که می گويد، بررسی همه اسناد و بازجويی ها نشان می دهد كه اتحاديه كمونيستها وابسته به قدرتهای خارجی نبود و بر اساس ديدگاه و خط مشی خود دست به مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی زده است. در همين بخش از قول رفيق بهروز فتحی (از كادرهای اتحاديه و از رهبران سازمان در دوره بازسازی و شورای چهارم كه سال 1362 بعد از 3 ماه اسارت زير شكنجه جان باخت) می خوانيم كه او در پاسخ بازجو كه مبارزه مسلحانه سربداران را آمريكايی می خواند، می گويد:
”حركت جنگل، سياست هيچ كشور امپرياليستی نبود، بلكه سياست آن زمان اتحاديه كمونيست های ايران بود.“ البته تدوين گر در اينجا يك جمله مهم رفيق بهروز فتحی را که از طريق زندان به بيرون رسيد سانسور كرده است. او گفته بود: ”تاريخ نشان خواهد داد كه چه كسی نوكر  امپرياليسم است!“

بروز گرايش های متضاد در زندانيان اتحاديه ای

كتاب ”اسناد اتحاديه كمونيستها...“ از بخش های گوناگون تشكيل شده، اما قسمت عمده آن به دادگاه گروهی از رهبران و اعضاء و هواداران اتحاديه كمونيستها در دی ماه 1361 اختصاص يافته است. به غير از مقدمه ناشر و پيشگفتاری كه تدوين گر بر كتاب نوشته، تاريخچه كوتاهی از شكل گيری اين جريان در خارج از كشور تحت نام ”سازمان انقلابيون كمونيست“ و سپس وحدت اين سازمان با گروه پويا (كه بخشی از بازماندگان گروه فلسطين بودند) در سال 1355 كه به تشكيل اتحاديه كمونيستهای ايران انجاميد، ارائه شده است. در همين بخش از كتاب، نام بنيانگذاران و اعضای اوليه اين جريان و كسانی كه در شوراهای مختلف آن شركت داشتند ذكر شده است. بخش ديگری از كتاب مربوط به شرح مواضع سياسی و ايدئولوژيك اتحاديه كمونيستها بعد از انقلاب 57 از زبان سه نفر از كادرهای رهبری اين جريان است. در اينجا، تدوين گر قسمتهايی از نظرات اتحاديه را كه حسين رياحی (از اعضای گروه فلسطين و سپس رهبری اتحاديه کمونيستها و سربداران) در زندان به روی كاغذ آورده نقل می كند. نوشته رياحی مواضع اتحاديه تا سال 1360 را تقريبا دقيق و بی كم و كاست بيان می كند. بعد از آن، تدوين گر بخش هايی از نوشته ای را كه توسط ”علی كائيدی چهار محالی” نگاشته شده نقل می كند. تدوين گر در دو  مورد اشاره می كند كه اين ها بخشی از دفاعيات علی كائيدی است و در اسارت نوشته شده است. علی كائيدی چهار محالی از چهره های سرشناس و قديمی جنبش كمونيستی و كارگری ايران بود كه نخست در سازمان انقلابی حزب توده ايران و بعد از انقلاب در صفوف اتحاديه كمونيستهای ايران فعاليت می كرد و از رهبران و بنيانگذاران سنديکای پروژه ای آبادان بود. علی چهار محالی بعد از ضربات امنيتی تابستان 1361 نقش مهمی در رهبری سازمان بازی كرد. او در سال 1362 بعد از برگزاری شورای چهارم اتحاديه کمونيستها دستگير شد و در سال 1363 بعد از مقاومتی جانانه و الهامبخش به دست دژخيمان رژيم اسلامی به قتل رسيد. قسمت هايی كه از نوشته علی كائيدی چهار محالی نقل شده بيانگر مواضع روشن ايدئولوژيك ـ سياسی (مشخصا دفاع از ماركسيسم - لنينيسم - انديشه مائوتسه دون و نگرش و روحيه انقلابی اين مبارز كمونيست است. نوشته علی كائيدی با اين رهنمودها به پايان می رسد كه:
”زاغه های خود را وارسي, سلاح های زنگ زده را صيقل, پرسنل خود را آزمايش و به حالت آماده باش, نقاط سوق الجيشی و حساس را محاسبه و معين, نقاط ضعف خود و نقاط قوت دشمن و نقاط قوت خود و نقاط ضعف دشمن را ارزيابي, متحدين خود و نيروهای دشمن را ارزيابی.... كنيد.“
در همين بخش، قسمت هائی از بازجويی منتسب به فريد سريع القلم نقل شده كه مربوط به شرح مواضع كلی سياسی و ايدئولوژيك اتحاديه و نيز نظرات سازمان در مورد ساير سازمان ها و گروه های سياسی ايران است. اين شرح مواضع كه تحت فشار و در اسارت انجام گرفته، بازتاب ضعف و روحيه تسليم است.
ضمنا، در كتاب ”اسناد...“ به مقاله كوتاهی در مورد مواضع و جايگاه و نقاط قوت و ضعف اتحاديه كمونيستهای ايران قبل از انقلاب به قلم فردی به نام مهرداد, نيز بر می خوريم. اين مقاله كه متاسفانه روشن نيست توسط كداميك از رفقا نوشته شده، كاملا جانبدارانه و در دفاع از سازمان انقلابيون كمونيست و  اتحاديه كمونيستها است.


درس های بيدادگاه دی ماه 1361

در بخش اصلی كتاب با حرفهای تعدادی از رهبران و اعضاء و هواداران اتحاديه كمونيستها در بيدادگاه قرون وسطايی جمهوری اسلامی و ادعاها و حملات محمدی گيلانی در مقام قاضی شرع و لاجوردی در مقام دادستان روبرو می شويم. در اين زمينه لازمست به نحوه تشكيل اين بيدادگاه اشاره كنيم؛ چرا كه به اندازه كافی افشاگرانه است. در سال 1361 رژيم با تمام قوا به دنبال خنثی كردن تاثيرات سياسی مبارزه مسلحانه سربداران در جامعه بود. بعد از ضربه امنيتی به اتحاديه كمونيستها و دستگيری تعداد زيادی از افراد اتحاديه، رژيم كوشيد هدفش را با برپايی نمايشی از شكست و تسليم و توبه عملی كند. رژيم با اين كار هم می خواست به روحيه رفقای بازمانده اتحاديه كمونيستها كه بيرون زندان به جمع آوری نيروها و بازسازی سازمان مشغول بودند ضربه بزند؛ هم به طور كلی افراد بازمانده نيروهای كمونيست و چپ را از ادامه مبارزه انقلابی باز داشته، بی ثمری و محكوم به شكست بودن اين مبارزه را به آنان القاء كند؛ و هم در يك مقياس بزرگتر شعله های اميد و آرمان رهايی را در دل توده های خشمگين و زخم خورده و مخالف رژيم خاموش كند. در آن دوره، شركت كردن يا نكردن در بيدادگاه به يك موضوع مبارزه در ميان اعضا و هواداران اتحاديه در زندان تبديل شد. شماری از رفقا نه فقط حاضر به اين كار نشدند، بلكه آگاهانه در جريان بازجويی ها به اعتراض برخاستند و سپس به شكل های مختلف (زير شكنجه يا در ميدان تيرباران) به قتل رسيدند. كه از آن جمله بودند رفقا:
غلامعباس درخشان هوره (از اعضای رهبری اتحاديه و از مسئولين سربداران كه سال 1362 زير شكنجه كشته شد)؛
فريدون خرم روز (از  کادرهای منطقه ای اتحاديه و هيئت مسئولين سربداران كه بعد از چند ماه شكنجه خود را به همراه دو پاسدار از پنجره طبقه چهارم ساختمان دادسرای انقلاب اصفهان به بيرون پرتاب کرد و با مرگ خود، آن دو مزدور را نيز كشت),
صادق خباز (از اعضای بخش كارگری و مبارزان قديمی كه در عمليات هواپيما ربايی زمان شاه شركت داشت و به گروه فلسطين پيوسته بود)؛
هادی افتخاری (از اعضای تيم انتشارات كه به جرم درگير شدن با لاجوردی و تف انداختن به صورت او اعدام شد)؛
اصغر نقدی (از اعضای كميته تهران و مسئولين بخش كارگری كه زير شكنجه نابينا شد و به قتل رسيد)؛
فرشته ازلی و منير نورمحمدی که در مقابل رژيم کوتاه نيامدند و در سال 61 در آمل اعدام شدند.
و سرانجام سيامک زعيم بنيانگذار سازمان انقلابيون کمونيست و رهبر ايدئولوژيک سياسی اتحاديه و طراح اصلی قيام سربداران که در جريان قيام آمل اسير شد و پس از سه سال آزار و شکنجه مداوم اعدام شد. اسناد اين کتاب خود شاهدی است از مقاومت تا به آخر اين رفيق و نشانه آن است که سيامک زعيم ضعفی از خود نشان نداد که رژيم از آن بهره برداری کند. 
شمار گسترده تری از رفقا، با توجه به شرايط پرونده و جرائمی كه برايشان ثبت شده بود به شكل های مختلف دست به مقاومت جمعی در زندان زدند و در مقابل فشار بازجويان و توابين همراه با زندانيان مقاوم ساير گروه ها شعله مبارزه را در زندان زنده نگهداشتند. و بالاخره، تعدادی هم بودند كه به دلايل مختلف و با روحيات گوناگون به اين دادگاه قدم گذاشتند. آنچه در كتاب ”اسناد اتحاديه....“ آمده حال و هوای گروه شركت كننده در دادگاه را منعكس می كند. اينكه حرفهای دادگاه در اين كتاب تا چه حد كامل و بدون دستكاری منعكس شده بر ما معلوم نيست. فقط اين را می توانيم بگوييم كه يك جمله از حرفهای حسين رياحی (عضو رهبری اتحاديه) كه همان سال 61 در گزارش تلويزيونی دادگاه پخش شد در اين كتاب حذف شده است؛ رياحی گفته بود كه ”من ديگر كمونيست نيستم اما نمی توانم بگويم مسلمان هستم.“ (5)

درست است كه حالا بعد از گذشت 27 سال از دادگاه, رژيم مجددا به انتشار اين اسناد دست زده، اما هدفش اساسا همانست كه 27 سال پيش بود: شكستن روحيه؛ زدن ضربه ايدئولوژيك و سياسی به مبارزان و مخالفانش به ويژه كسانی كه افكار كمونيستی و چپ دارند؛ فرو كردن اين دروغ در ذهن مبارزان نسل جوان كه ”اين كارها آخر و عاقبت ندارد. يا به تسليم و پشيمانی می انجامد، يا به مرگ.“ نكته اصلی اينست كه رژيم در مواجهه با يك پديده واقعی و در حال رشد مجبور شده دوباره به حربه 27 سال پيش چنگ بيندازد. اين پديده، سر بلند كردن يك نسل نوين مبارزه جو است كه به افكار كمونيستی و چپ تمايل دارد. اين نسل نوين در جنبش های اجتماعی گوناگون از دانشجويی و زنان گرفته تا كارگری و معلمان, نقش فعال و موثر بازی می كند. بنابراين مساله رژيم از اين حمله ايدئولوژيك ـ سياسی فقط يك نيروی سياسی مشخص نيست؛ بلكه يك نسل نوين و يك جنبش نوين را نشانه گرفته است. در مقابل، درس های بيدادگاه دی ماه 1361 نيز فقط متعلق به افراد اتحاديه كمونيستها و فعالان و هواداران حزب ما نبوده و نيست. بلكه نسل نوين جنبش كمونيستی و چپ انقلابی می تواند و بايد از آن بياموزد.
نخستين درسی كه از آن واقعه بايد گرفت اينست كه انقلابيون درگير يك مبارزه جدی، تا به آخر و آشتی ناپذير با رژيم طبقاتی حاكم هستند. اين را خود رژيم به روشنی می داند؛ پس بهتر است مبارزانی كه قدم در راه انقلاب می گذارند نيز به خوبی معنی اين مبارزه و رابطه ای كه ميان ما با دشمن برقرار است را درك كنند. دومين درس اينست كه در جريان مبارزه انقلابی با افت و خيزها، و شكست ها و پيروزی هايش، هميشه با مقاطع بحرانی و تند پيچ هايی روبرو می شويم. اين بحران ها بر صفوف انقلابيون تاثيری دوگانه دارد. گروهی را بحرانی و سرخورده می كند و به تسليم و انفعال و حتی خيانت می كشاند و گروهی ديگر را محكمتر و آبديده تر می كند. اين پديده ای است كه در تاريخ همه انقلابات و جنبش ها بارها بروز کرده است. سومين درس اينست كه ايستادگی در برابر شرايط سخت مبارزه و بحران ها، منجمله مقاومت و مبارزه در شرايط شكست جنبش و تشكيلات انقلابی و پايداری در اسارت، اساسا در گرو استحكام ايدئولوژيك ـ سياسی مبارزان است. اينكه ديد ما از مبارزه درازمدت و استراتژيك است يا نه، اينكه آرمان رهايی طبقه كارگر و نوع بشر را به مفهوم علمی درك كرده ايم يا نه و اينكه پوسيدگی و منسوخ بودن نظام طبقاتی و مناسبات حاكم را عميقا فهميده ايم يا نه،  اينکه دستيابی به جامعه کمونيستی را بصورت يک پروسه تاريخی و جنبش تاريخی يک طبقه انقلابی درک کرده ايم يا نه که به ناگزير با شکست و پيروزی يا افت و خيز و پيشروی موج وار همراه است. بدون شک همه اينها بر كيفيت و شكل پايداری ما تاثير مستقيم دارد.
اين واقعيتی است كه جنبش نوين كمونيستی در مقطع انقلاب 57 دچار يك بحران فراگير جهانی بود. به علت شكست سوسياليسم در چين و رشد رويزيونيسم های رنگارنگ و مهمتر از همه ضعف و ناتوانی از يك جمعبندی علمی و صحيح از علل اين شكست، گروه های مختلف كمونيست در ايران از يك جای پای محكم ايدئولوژيك محروم بودند. جمهوری اسلامی و فشارهای ايدئولوژيكش در زير شكنجه به كنار، به طور كلی بورژوازی بين المللی اهميت ايدئولوژی زدائی را برای تضعيف كمونيستهای انقلابی به خوبی دريافته است. درسی كه از اين تجربه می گيريم اينست كه برای پيشروی و استقامت و پيروزی بايد ايدئولوژی پويای كمونيستی را به شكل علمی درك كنيم و سياست و عملكرد خود را بر آن استوار کنيم. بدون اتكاء به ايدئولوژی، هيچ طبقه ای نمی تواند قدرت سياسی را كسب كند يا حفظ نمايد. مساله مقاومت در زندان و زير شكنجه و تسليم نشدن در مقابل فشارهای دشمن نيز اساسا مساله ای نيست که بتوان با خصوصيات ويژه و يا زندگی خانوادگی و سابقه اين يا آن شخص توضيح داد. اين مقاومت و ايستادگی بطور عام به مقاومت و ايستادگی انقلاب در مقابل ضد انقلاب و بطور خاص به درستی و استحکام خط سياسی و ايدئولوژيک هر رفيق مربوط است.
يك نكته جالب در همين بخش كتاب، حرف های فردی است كه به نمايندگی از طرف ”خانواده شهدا“ (خانواده مزدوران رژيم که در آمل بدست سربداران کشته شدند) در جلسه دوم دادگاه صحبت می كند و حتی جرات نمی كند خود را معرفی كند! او مشكل را در آملی ها می داند و از حرام خوری و مال اندوزی آنان صحبت می كند و به مقامات هشدار می دهد كه اينها هنوز هم هستند و در آمل پنهان اند و ما را با آنها تنها نگذاريد! در مقابل، محمدی گيلانی و لاجوردی سعی می كنند حرفهای او را تعديل كنند و از كارهای مثبت و ”مفاخر“ شهر آمل هم بگويند. يكی از اشارات اينان به گرفتن شهر و تشكيل حكومت مردمی از طرف جوانان انقلابی حتی قبل از بازگشت خمينی به ايران است! يعنی همان مبارزه ای كه جوانان كمونيست و چپ آمل در رهبريش قرار داشتند و رفيق حشمت اسدی پور كه در جريان قيام بهمن 1360 جان باخت نيز يكی از آنان بود.
كتاب ”اسناد اتحاديه كمونيستها...“ بعد از ارائه بخش های مربوط به دادگاه، بخشی از اسناد بازجويی، تك نگاری ها و گزارشات زندانيان اتحاديه و نيز چند سند از سپاه پاسداران در ارتباط با قيام مسلحانه بهمن 1360 آمل را به صورت كپی دست نويس ارائه می كند. از روی اين اسناد می توان دريافت كه عليرغم تبليغات رژيم، اتحاديه كمونيستهای ايران در جريان قيام آمل و ضربات امنيتی سال 1361 نابود نشد بلكه موفق به گرد آوری نيروها و برگزاری شورای چهارم در سال 1362 و سپس شروع فرايند بازسازی در سال های 1363 و 1364 شد. در قسمتی از اسناد اين بخش با چارت های سازمانی اتحاديه در سال 64 روبرو می شويم. يك سند تايپ شده هم مربوط به نحوه پيگرد و دستگيری رفيق هاشم مازندرانی از رهبران اتحاديه كمونيستها در سال 1362 ارائه شده است. او نيز از جمله رفقای مقاومی بود كه تا به آخر در زير شكنجه های قرون وسطايی استوار ايستاد و روز اول ماه مه (11 ارديبهشت 1363) به خيل جانباختگان راه آرمان طبقه كارگر جهانی پيوست.

يك حذف معنی دار!

پيشگفتار حاوی يك نكته افشاگرانه ديگر هم هست. در انتهای پيشگفتار چنين می خوانيم:
”قبل از ارائه جلسات محاكمه در دادگاه انقلاب اسلامی مركز، يكی از آخرين مواضع اتحاديه
كمونيست ها كه در خارج از كشور فعاليت می كند نيز ارائه شده است. اين مواضع در ارتباط با دولت آقای محمد خاتمی رئيس جمهوری سابق ايران می باشد.“
اينكه تدوين گر اسناد تصميم گرفته، مواضع اتحاديه كمونيستها در مورد خاتمی (احتمالا از مقالات مربوط به دوم خرداد 76) را در كتابش ارائه كند، قابل تامل است. حتما می خواست نشان دهد که، اين کمونيستها اصلاح ناپذيرند چون حتا در مورد خاتمی "نرم" هم حکم سرنگونی صادر کردند.
به هر حال، اين سند عليرغم وعده پيشگفتار در كتاب درج نشده است! به نظر می آيد در آخرين لحظه تصميم گرفته اند اين سند را حذف كنند اما فراموش كردند پيشگفتار را تصحيح كنند. اين حذف فقط يك معنی دارد. با درج اين سند، ادعای رژيم مبنی بر اينکه "اينها از بين رفتند" از بين می رود. رژيم می خواهد به نسل جوان بقبولاند كه اين راه به شكست و نابودی می انجامد. ولی انتشار سندی از اتحاديه كمونيستها، مربوط به 16 سال بعد از تاريخی كه قرار بود نابود شده باشد، تف سر بالاست. در عين حال، انتشار مواضع اتحاديه كمونيستها در مورد خاتمی، آنهم در شرايط امروز كه ديگر جريان دوم خرداد رسوا و بی پايه شده، می توانست از نظر سياسی به نفع ما تمام شود و مردم صحت تحليل های سال 76 اتحاديه کمونيستها از خاتمی فريبكار را به چشم ببينند. بنابراين، از اين نقطه نظر نيز، انتشار سند اتحاديه كمونيستها به نفع رژيم نبود و تصميم گرفتند حذف کنند.
1 – اسناد اتحاديه كمونيست های ايران در واقعه آمل - تدوين: كردی، علي - تاريخ انتشار: آذر 1386 - تعداد صفحات: 388 - نوبت چاپ: اول، پاييز 1386 - شمارگان: 1500
متن معرفی اين کتاب در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قابل دسترس است. http://www.irdc.ir/book.asp?id=546

2  - اين مقاله در سايت سازمان تبليغات اسلامی (معاونت پژوهشی و آموزشی)  به آدرس زير قابل دسترس است. http://www.pajohe.ir/default.aspx?app=ArticleManagement&page=ArticleView&catId=536&catParId=508&artId=204&Type=2

3- شهر هزار سنگر. تاليف: سيمين رهگذر.
 تاريخ انتشار: تير 1385 - تعداد صفحات: 148 - نوبت چاپ: اول - شمارگان: 3000
متن معرفی اين کتاب نيز در سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قابل دسترس است. http://www.irdc.org/book.asp?id=432

4 - بايد اشاره كنيم كه اصطلاح ”هزار سنگر“ را خمينی بعد از سركوب در مورد شهر آمل به كار برد. او با اين فريبكاری می خواست چنين وانمود كند كه مردم شهر عليه حمله كمونيستها, هزار سنگر درست كردند و همانها بودند كه اين قيام مسلحانه را سركوب كردند. برای آشنائی مختصر با قيام آمل، اهداف آن و شرايطی که منجر به سازماندهی اين قيام شد به پيوست اين مقاله تحت عنوان "مروری بر تحولات 1361 ـ 1357 و مبارزه مسلحانه سربداران" رجوع کنيد.
5- شک نيست که با سرنگونی جمهوری اسلامی اسناد واقعی اين بيدادگاه و علل توافق حسين رياحی با برگزاری اين دادگاه روشن تر خواهد شد. در مورد اينکه چرا حسين رياحی در اين دادگاه شرکت کرد و اينگونه سخن گفت، برخی رفقای از زندان آزاد شده خبر می دهند که بازجويان به حسين رياحی گفته بودند هر چند اعدام وی و ديگر کادرهای رهبری حتمی است اما در صورت اجرای اين دادگاه، رژيم از اعدام رفقائی که در کادر رهبری نبودند، صرف نظر خواهد کرد. اين رفقا معتقدند حسين رياحی بخاطر حفظ رفقای ديگر دست به اين سازش زد. با اين حال، در مضر و غلط بودن اين سياست ترديدی نيست. چنين سازش هائی همواره به تضعيف کلی اردوی انقلاب منتهی می شود و چنين نيز شد.

تصحيح اشتباهات آقای پارسا بناب

چندی پيش جلد دوم کتاب "تاريخ صد ساله احزاب و سازمانهای سياسی ايران (1384 – 1284 ) - از انقلاب 1357 تا  توسط آقای پارسا بناب در آمريکا منتشر شد. اين کتاب اخيرا در اروپا نيز توزيع شده است. بخشی از اين کتاب به تاريخ "اتحاديه کمونيستهای ايران" اختصاص يافته است. متاسفانه لغزشهائی در بررسی تاريخ "اتحاديه ...." توسط نويسنده صورت گرفته نيازمند تصحيح است.
ما يکسال پيش اين نکات نادرست را پس از شنيدن سخنرانی آقای پارسا بناب در اتاق پالتاکی "سوسيال فروم" در نامه ای خصوصی  به ايشان متذکر شديم و از ايشان خواستيم به گونه ای مناسب آنها را تصحيح کنند. از آنجا که تا کنون اقدامی در اين جهت توسط ايشان صورت نگرفته و کتاب مذکور نيز در سطح وسيع پخش شده ما نامه فوق را منتشر می کنم تا خوانندگانی که به مطالعه تاريخ "اتحاديه ..." علاقمندند مانند اين تاريخ پژوه دچار اشتباه نشوند.
 
حزب کمونيست ايران (م ل م )
بهمن 1386


آقای پارسا بناب عزيز:

با درودهای گرم

ما در جريان تلاشهای شما برای تدوين تاريخ  احزاب و سازمانهای چپ در ايران قرار داريم. بدون شک اين مسئوليت خطيری است که بر دوش گرفته ايد. ما از دشواريهائی که در زمينه تاريخنگاری چپ موجود است با خبريم. بويژه آنکه احزاب و سازمانهای چپ در ايران تقريبا همواره تحت پيگرد، سرکوب و خطر شکنجه و اعدام قرار داشته و کمتر کسی در طول تاريخ صد ساله اخير صدای آنان را منعکس کرده است. در نتيجه انجام اينکار در هر سطحی که باشد امر مثبتی است و در خدمت ارتقا آگاهی همگان بويژه نسل جوان قرار دارد.
ما سخنرانی شما در مورد اتحاديه کمونيستهای ايران را در اتاق پالتاکی”سوسيال فوروم" شنيديم. با کمال تاسف متوجه شديم که بخشی از سخنان شما در مورد تاريخ "اتحاديه کمونيستهای ايران" حاوی نکات نادرستی است.  فاکتهائی که در رابطه با تاريخ "اتحاديه ..." ارائه داده ايد  در پاره ای موارد  نادقيق، غلط و شبه آور است. پاره ای اظهار نظرات شما می تواند موجب برداشتهای سياسی بسيار غير واقعی و غلط شود. اين اظهار نظرات عمدتا مربوط به دوره سربداران است.

شما در سخنرانی تان گفته ايد که : "کادرهای اتحاديه با همکاری برخی مليون و عناصر طرفدار بنی صدر تحت نام سربداران به مبارزه مسلحانه عليه رژيم اسلامی برخاستند." ما نمی دانيم شما اين اطلاعات خود را از چه منبعی تهيه کرده ايد. اما اين فاکت کاملا خلاف واقعيت است. پيداست که شما حتا به کتاب "پرنده نوپرواز" که در تابستان 1383 منتشر شد  رجوع نکرده ايد. (بخشهای اصلی اين کتاب به مرور در نشريه حقيقت طی سالهای 82 – 1380 چاپ شده بود.) اين کتاب سندی معتبر و دست اول از قيام سربداران است. همانگونه که در اين کتاب آمده حرکت سربداران را اتحاديه کمونيستهای ايران فقط و فقط با اتکاء به نيروی خويش راه انداخت. پس از آن عده ای از جوانان که در گذشته گرايش به اين يا آن سازمان داشتند يا به هيچ سازمانی مرتبط نبودند به آن پيوستند. تمام فاکتها در کتاب "پرنده نوپرواز" موجود است. اين کتاب تمام وقايع حرکت سربداران را از زمان تصميم گيری تا اجرا و پس از آن از زبان يکی از شرکت کنندگان اين حرکت شرح می دهد. بعلاوه، بخش بزرگی از اين کتاب به تجديد چاپ اسناد تاريخی مهم اتحاديه کمونيستهای ايران در باره اين قيام اختصاص يافته است. اسنادی که می تواند ياری رسان شما در ارائه دقيقتر فاکتها باشد.

در جای ديگر سخنرانی تان گفته ايد: "اتحاديه در پائيز 1360 به شورای ملی مقاومت پيوست." اين هم فاکت نادرستی است. اتحاديه کمونيستهای ايران هيچگاه عضو شورای ملی مقاومت نبوده و حتی در يک جلسه اين شورا هم شرکت نکرده است. بهار سال 1361 يعنی بعد از نبرد مسلحانه پنجم بهمن سربداران در آمل فردی از سوی سازمان ما با شورای ملی مقاومت در خارج از کشور در تماس قرار گرفت. اين در شرايطی بود که در اتحاديه اختلاف نظرات شديدی موجود بود واتحاديه کمونيستها درحال تدارک برگزاری شورای چهارم سازمان برای حل قطعی مسائل درونی بود. اما پيش از برگزاری شورا اتحاديه کمونيستها تحت ضربه شديد رژيم قرار گرفت و بخش زيادی از رهبران، کادرها و اعضايش دستگير شدند. همزمان با اين ضربه فرد نامبرده در خارج از کشور از سوی خود اعلاميه ای با مضمون پيوستن به شورای ملی مقاومت نوشت و منتشر کرد که هيچ اعتبار رسمی و سازمانی نداشت. (و البته اين شخص کمی بعد خود دست از هر گونه فعاليت سياسی شست) زيرا اين گونه تصميم گيری ها تنها در صلاحيت مرکزيت و شورا يا کنگره يک سازمان است و مسئله تصميم گيری اين فرد و آن فرد نمی تواند باشد. بعد از شکل گيری دوباره کميته رهبری اتحاديه و ترميم ضربات، شورای چهارم سازمان  در بهار 1362 تشکيل شد و عدم عضويت ما در شورای ملی مقاومت را تصريح و تاکيد کرد و به اطلاع عموم رساند. اما عليرغم اينها سازمان مجاهدين و شورای ملی مقاومت تا مدتی کوشيدند با شايعات بی اساس پيرامون اين مسئله از يک طرف نبرد سربداران را بخود بچسبانند. از طرف ديگر بدروغ اتحاديه کمونيستها را بر سر نحوه برخورد به مجاهدين و شورا باصطلاح دو خطی جلوه دهند.

جملگی نکات فوق بطور رسمی در راديوی صدای سربداران در تاريخ دهم مرداد 1368 اعلام شد و همزمان در مجموعه گفتارهای راديوئی موسوم به "صدای سربداران" چاپ و در دسترس همگان قرار گرفت.

مضافا کتاب "پرنده نوپرواز" در زمينه رابطه ما با مجاهدين بر جزئيات بيشتری پرتو افکنده است و فاکتهای بيشتری می تواند در اختيار شما قرار دهد. 
در زمينه فعاليتهای اتحاديه کمونيستهای ايران پس از شکست قيام آمل و ضربه سراسری سال 1361 نيز اطلاعات ارائه شده توسط شما بسيار محدود بوده و منعکس کننده تمام واقعيات نيست. شما به گونه ای وانمود کرده ايد که پس از اين ضربات فعاليتهای اتحاديه صرفا به جنبش دانشجوئی خارج از کشور تحت نام ستاد و انتشار مجله "جهانی برای فتح" محدود شد. قابل ذکر است که اتحاديه بعد از قيام آمل و ضربات امنيتی سال 61 از ميان نرفت. با وجود ضربات متعدد بعدی پس از برگزاری شورای چهارم در بهار 1362 در کردستان (که  مصوبات آن موجود است) و ضربات سال 64 کماکان به حيات سياسی خود  ادامه داد. طی سالهای 1363 تا 1371 اتحاديه در کردستان عراق حضور علنی و متشکل داشت. انتشارات و اسناد رسمی تمام اين سالها موجود است.
 
برای ما تعجب آور است که شما به اسناد رسمی يک سازمان که خوشبختانه از بين نرفته و حتا با وجود ضربات امنيتی، با وقفه ای کوتاه به انتشار اسناد رسمی در مورد مواضع خود ادامه داد، رجوع نمی کنيد. شما تاريخ نگاريد و می دانيد که بدون ارائه فاکتهای صحيح نمی توان به حقايق تاريخی دست يافت. تاريخی که بر مبنای فاکتهای غلط استوار باشد تاريخی وارونه است.

در زمينه اسامی و زمان برخی رويدادها و برخی جزئيات ديگر سياسی نيز بی دقتی هائی در سخنرانی شما به چشم می خورد که اگر مايل باشيد می توانيم با ارائه اسناد معين شما را در تصحيح آنان ياری دهيم.

اگر اسناد و اطلاعات ديگری مورد نيازتان است ما را مطلع کنيد با کمال ميل آماده همکاری با شما در تکميل پروژه تان هستيم.
در ضمن مايليم که بگونه ای مناسب نکات انتقادی فوق را در اختيار جنبش سياسی ايران قرار دهيد.

به اميد موفقيت و تشکر از تلاشهای شما

بخش روابط عمومی سايت سربداران

25 بهمن 1385


مبلغ دانا و توانای کمونیسم
بیاد رفیق فریبرز لسانی

کسانی که اندک شناختی از فعاليت های اتحاديه کمونيستهای ايران در فاصله سال 57 تا 60 دارند، با نام رفيق فريبرز لسانی آشنا هستند. 
در آن دوران فريبرز به عنوان مروج خط مشی اتحاديه کمونيست های ايران در مجامع علنی سخنرانی می کرد. پيش از آن، در خارج کشور، عضو فعال و از رهبران سازمان دانشجوئی «کنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايراني» (کنفدراسيون احياء) بود. در آن جا بود که تبديل به يکی از مبلغان برجسته کمونيسم شد. فريبرز طی سالهای 57 تا 60 از شهری به شهری ديگر سفر می کرد و در گردهم آئی های بزرگ برای توده های وسيع کارگر و دهقان و پيشمرگه و دانشجو سخنرانی می کرد، به مناظره نظری با  شخصيت های سياسی و سخنگويان سازمان های سياسی ديگر می پرداخت و با مطبوعات آن دوره مصاحبه می کرد. فريبرز نقش مهمی در جلب افکار جوانان انقلابی به سمت کمونيسم داشت. رفقای بسياری تحت تاثير سخنرانی های آگاهگرانه و شورشگرانه او به اتحاديه کمونيستها پيوستند.
سورنا درخشان (با نام مستعار مراد و از اعضای رهبری اتحاديه کمونيست ها و سربداران) در مورد وظايف سه گانه و تعطيل ناپذير کمونيست ها (تبليغ، ترويج و سازماندهي) می گفت: تبليغ مانند بمباران مواضع دشمن است. تنها پس از انجام اينکار نيروهای پياده می توانند سنگرهای دشمن را يک به يک فتح کنند و مردم را سازمان دهند.  هر چقدر اين بمباران گسترده تر، دقيقتر و موثرتر صورت گيرد وظيفه سازماندهی نيروها سهل تر خواهد شد.
فريبرز در نوک پيکان پيشبرد وظيفه تبليغ و ترويج کمونيستی قرار داشت. او در اين زمينه الگوی برجسته و بی مانندی بود. فريبرز نه تنها دانش مارکسيستی گسترده ای داشت بلکه با توانائی می توانست از گنجينه دانش مارکسيستی اش در تبليغ و ترويج استفاده کند.
رفيق فريبرز لسانی (فرج الله لساني) در 24 بهمن 1329 در تهران در خانواده ای مازندرانی به دنيا آمد. وی آخرين فرزند خانواده ای پر جمعيت بود و در خانواده ای روشنفکر که بر  علم و دانش ارج می نهادند بزرگ شد. در چنين محيطی علاقه اش به دانش و ذهن پرسشگرش شکل گرفت.
 در خاطره نگاری يکی از نزديکان فريبرز می خوانيم: «فريبرز در کودکی همراه مادرش با  اتوبوسی عازم ميدان راه آهن بود و زمانی که کمک راننده نام ميدان اعدام را اعلام کرد، فريبرز از مادرش پرسيد اعدام يعنی چه؟ و مادرش پاسخ قانع کننده ای برای اين سئوال نداشت.»
فريبرز با موفقيت تحصيلات خود را در مدارسی چون خوارزمی به پيايان رساند. دوران دبيرستان با افکار ضد رژيمی آشنا شد. مدير دبيرستان از اينکه او در مدرسه عکس شاه را بزير کشيده بود به خانواده اش شکايت برد. در اواخر دوران دبيرستان در سخنرانی های دکتر علی شريعتی شرکت جست. اما پاسخ های غير علمی و خرافی شريعتی به مسائل اجتماعی، ذهن جستجو گر و انتقادی او را ارضا نمی کرد. در سال 1348 با شرکت در کنکور سراسری در دانشکده صنعتی آريامهر و دانشگاه شيراز در رشته مهندسی مکانيک قبول شد. اما تصميم گرفت برای ادامه تحصيل به آمريکا برود. در مهر ماه همانسال به آمريکا رفت و در دانشگاه ميشيگان تحصيلات خود را در رشته مکانيک به پايان رساند. سپس برای ادامه تحصيل  در سطوح  بالاتر عازم دانشگاه برکلی در کاليفرنيا شد. طی دوران تحصيل در آمريکا با فعاليتهای «کنفدراسيون جهانی دانشجويان و محصلين» در آمريکا آشنا شد. پس از مدتی به جمع طرفداران «سازمان انقلابيون کمونيست ( مارکسيست- لنينيست)»  که توسط سيامک زعيم و عده ای ديگر از يارانش بنيان گذاری شده بود پيوست. اين سازمان در سال 1355 پس از وحدت با گروه پويا (به رهبری حسين رياحي)  به «اتحاديه کمونيست های ايران» تغيير نام يافت.
پس از انشعاب در کنفدراسيون جهانی و تشکيل «کنفدراسيون برای احياء سازمان واحد جنبش دانشجوئي» فريبرز در سال 1976  به عنوان دبير فرهنگی اين سازمان دانشجوئی جهانی انتخاب شد.
طی پروسه شرکت در مبارزات نظری و عملی آن دوران فريبرز آگاهانه و قاطعانه تصميم زندگی خود را گرفت و تا اخر عمر همچون يک انقلابی حرفه ای زندگی کرد.
طی سه سال اعضای خانواده از او بی خبر بودند. در آستانه انقلاب 57 در نامه ای خطاب به يکی از نزديکان نوشت: «اگر چه من می خواستم ارتباطم تا آنجا که ممکن است با خانوداه کم باشد و سعی کردم برخی مشکلات و مخالفت ها جلوی کارم را نگيرد ولی فکر می کنم در اينکار زياده روی کردم و اين نکته را فراموش کردم که بالاخره به مانند همه مردم ديگر من در مقابل خانواده هم وظيفه ای دارم. و ثانيا من اين نکته مهم را هم فراموش کردم که در اين اوضاع و احوال در درون جامعه ايران که همه تحت تاثير حوادث کنونی هستند خانواده من و بخصوص شما نيز تحت تاثير و بالنتيجه تغيير خواهيد بود. و بالنتيجه آمادگی بسيار زيادی برای کار در يک جبهه هست و ديگر مشکلی از لحاظ خانوادگی نبوده و يا به حداقل خواهد رسيد.»
او در همان نامه در خطاب به يک از اعضای جوان فاميل می گويد: «سعی کن که مسايل را به دقت بخوانی و هر جا فکر می کنی غلط است، در ارتباط با فهميدنش پافشاری کنی. هيچ چيز را از هر کس زود قبول نکن حتی اگر بيشترين اعتماد را به او داري! ببين که در ارتباط با راهی که انتخاب می کنی (راه درست) کار می کند و يا نه، نه اينکه چون "فريبرز" اين را می گويد لابد درست است. هرگز اينطور نباش.  (لطفا من را به اسم صدا کن از اين به بعد) بگذار رفيق باشيم.»
فريبرز به همه ی رفقا ياد می داد که «چون و چرا» کنند، در مسائل تعمق کنند و فکری نقاد داشته باشند. اين صرفا خصلت فردی و شخصی فريبرز نبود. بطور کلی رفقای آن دوران که بسيار تحت تاثير شعارها و خط مشی های «انقلاب فرهنگی پرولتاريائي» در چين سوسياليستی بودند، اين روش را  به کار می بردند و روشی رايج در ميان نسل جديد کمونيست های آن دوره بود. فريبرز همواره اين روحيه را حفظ کرد و به همين خاطر هيچگاه در مقابل خط راستی که در مقطع  پائيز 58 تا زمستان 59 در رهبری اتحاديه کمونيستهای ايران غلبه يافت، سر خم نکرد.
 درست در آستانه پيروزی انقلاب،  فريبرز در نامه ای خطاب به يک از اعضای خانواده به افشای خمينی پرداخت و هشدار داد که «مردم انقلاب نکردند که آخوند سر کار بيايد. جمهوری اسلامی چه معنی می دهد مردم ايران انقلاب کردند و خواهان جمهوری دمکراتيک  خلق هستند.»
 فريبرز در سال 1357 با کوله باری از دانش کمونيستی و عزم انقلابی به ايران بازگشت. پس از قيام 22 بهمن بعنوان يکی از سخنرانان علنی اتحاديه کمونيست ها معرفی شد. او در گردهمائی های بزرگ دانشجوئی و کارگری در دانشگاه های مختلف و شهرهای مختلف در مورد کمونيسم و مسائل سياسی روز سخنرانی می کرد. کارگرانی که از کارخانه ها برای شرکت در سخنرانی های او به دانشگاه می آمدند، با انسانی لاغر اندام مواجه می شدند که با تسلط و قدرتی تحسين انگيز انرژی رهائی بخش چشم انداز و افق جهانی کمونيستی را به آنان منتقل می کرد.
مهارت در سخنرانی، حضور ذهن ، حاضر جوابی، دوری از هياهو و پرهيز از پلميک های غير اصولی از او سخنرانی برجسته ساخت. سخنرانی که همواره حس اعتماد و تعهد را در شنونده بر می انگيخت.
در روزهای اول قدرت گيری جمهوری اسلامی، مناظره ای بزرگ در دانشگاه صنعتی ميان فريبرز لسانی و ابوالحسن بنی صدر در مورد وابستگی ايران به امپرياليسم و مضمون «استقلال» برگزار شد. در همان دوره در همان دانشگاه فريبرز در مناظره ای پر سر و صدا با طرفداران تئوری سه جهان شرکت کرد. (اينان کسانی بودند که از دولت و حزب کمونيست چين حمايت می کردند. حال آنکه دولت سوسياليستی چين در سال 1976 از طريق يک کودتای بورژوائی واژگون شده و تبديل به يک دولت سرمايه داری شده بود و همه کمونيست های واقعی جهان اين حقيقت را ديده و آن را اعلام کرده بودند. ) فريبرز در اين مناظره ، در مقابل رويزيونيسم (قلب ماهيت کمونيسم) به دفاع از کمونيسم انقلابی برخاست. اين مناظره ها نقش مهمی در سمت گيری برخی از محافل کمونيستی با اتحاديه کمونيستها داشت.
سخنرانی هائی که «دانشجويان و دانش آموزان  مبارز» برای فريبرز در شهرستانها سازمان می دادند به محلی برای افشاگری از رژيم تازه بقدرت رسيده و اشاعه آگاهی تبديل می شدند. (اين سازمان دانشجوئی در ابتدای تاسيس متشکل از دانشجويان پيروان «خط سه» بود. در آن زمان مجموعه ی کمونيست های مخالف حزب توده- شوروی و منتقدين خط مشی چريکی را «خط سه» می خواندند)
در نوروز 1358 فريبرز در ورزشگاهی در آمل در مقابل چند هزار نفر در مورد ضرورت استقرار «جمهوری دموکراتيک خلق» سخنرانی کرد. اين سخنرانی تاثير زيادی بر فعالين انقلابی شهر گذاشت و آنان را به سوی اتحاديه کمونيستهای ايران و نظرات تئوريک  آن جلب کرد.
فريبرز از جمله مبلغين کمونيستی بود که همواره تلاش می کرد با اصلی ترين عرصه های مبارزه طبقاتی تماس حاصل کند. او از طريق مشاهده تجارب مبارزاتی توده ها تلاش می کرد شکل زنده ای به سخنرانی های تبليغی خود دهد.
در فروردين 58  فريبرز راهی  کردستان شد و تا اواسط مرداد در اين شهر در ارتباط با «جمعيت دفاع از آزادی و انقلابی» (که با تشريک مساعی عده ای از رفقای اتحاديه کمونيست ها و کومله ايجاد شده بود) به فعاليت در روستاهای منطقه پرداخت. او همراه رفقای ديگر به ايجاد اتحاديه های دهقانی ياری رساند و در برخی روستاهای در  سازماندهی تقسيم اراضی ميان دهقانان شرکت کرد. در اواخر خرداد 58 متنی در رابطه با مبارزه طبقاتی در روستاهای بوکان و مهاباد، خطاب به دهقانان منطقه تهيه کرد که به کردی ترجمه شد و بر روی نوار کاست ضبط شد و در بين اهالی روستاها پخش شد.
در همين دوره (خرداد 58 ) دو سخنرانی در سالن هنرستان صنعتی شهر سنندج در مورد «مسئله ارضي» ارائه کرد که در هر سخنرانی قريب به دو هزار نفر شرکت داشتند.
زمانی که در مهاباد حزب دمکرات کردستان ايران به روی کسانی که نسبت به عمل ضبط سلاح های پادگان شهر توسط اين حزب معترض بودند، آتش گشود و و افرادی را زخمی کرد، فريبرز «جمعيت دفاع از آزادی و انقلاب» را فراخواند که نسبت به اين مسئله موضعگيری کنند و اعمال غلط اين حزب را افشا کنند. اما اکثر فعالين جمعيت به مخالفت با وی پرداختند. استدلال آنان اين بود که مردم بايد خودشان در تجربه به ماهيت اين حزب پی ببرند و نقشی برای عمل آگاهگرانه کمونيستی نمی ديدند. اين در حالی بود که حزب دمکرات حمله تبليغاتی وسيعی عليه «جمعيت» و کمونيست ها براه انداخته بود و افراد آن شبانه درب منازل فعالين سياسی کمونيست را نشانه گذاری می کردند و می نوشتند: «مائوئيست».
قبل از يورش سراسری نيروهای نظامی جمهوری اسلامی به کردستان، فريبرز به تهران منتقل شد و در بخش تبليغات سازماندهی شد. يکی ديگر از وظايف او برگزاری جلسات ترويجی مارکسيسم برای کارگرانی بود که جذب صفوف اتحاديه کمونيست ها می شدند. کارگران تحت تاثير برخورد رفيقانه و دانش همه جانبه وی در زمينه های مختلف پيوند عميقی با وی برقرار می کردند.
فريبرز از جمله رفقای معدودی بود که با خط اتحاديه کمونيست ها در جريان واقعه اشغال سفارت آمريکا توسط دانشجويان خط امام و گرايش راستی که در اتحاديه کمونيست ها سر بلند کرده بود با صراحت به مخالفت پرداخت و در هر جمعی از رفقا ظاهر می شد علنا مخالفت خود را ابراز می کرد.
در زمستان 58 دوباره به کردستان بازگشت  و در تحصن يک ماهه مردم سنندج با شعار «خروج قوای اشغالگر از کردستان» شرکت کرد.
زمانی که رژيم تحت عنوان «انقلاب فرهنگي» حمله به دانشگاه ها را اغاز کرد، فريبرز به دفاع از اين سنگر آزادی برخاست. او به برخوردهای ترديد آميز و انفعالی ستاد («سازمان توده انقلابی دانشجويان و دانش آموزان» که تحت رهبری اتحاديه شکل گرفته بود) شديدا انتقاد کرد و  روز محاصره دانشگاه تهران در جمع گروهی از رفقای «ستاد» كه پشت نرده های دانشگاه  جمع شده بودند به اين تزلزل اعتراض کرد.
با شروع جنگ ايران و عراق خط اپورتونيستی راست بر اتحاديه غلبه يافت. دوران دشواری در حيات تکاملی اتحاديه آغاز شد. سردرگمی و گيجی های حاکم در رهبری اتحاديه کمونيست ها که  سرچشمه اصلی آن احياء سرمايه داری در چين سوسياليستی و تزلزل بر روی مبانی مارکسيسم و بويژه آموزه های مائوتسه دون بود، در را بروی اين گونه خطوط راست باز کرده بود. رفقايی چون فريبرز که عميقا به اين آموزه ها باور داشتند نمی توانستند نارضايتی خود را از خط راستی که در اتحاديه سر بلند کرده بود بروز ندهند. در اواخر زمستان 1359 و بهار سال 1360 مبارزه حادی در اتحاديه بر سر خط مشی به راه افتاد. نارضايتی از خط و مشی سازمان و حاد شدن فضای سياسی کشور و بروز فرصت های مناسب برای دست زدن به مبارزه قطعی عليه رژيم، دست به دست هم داده و شکافی را در رهبری اتحاديه کمونيست ها بوجود آورد. خط راستی که تضادهای جمهوری اسلامی با آمريکا را «جنبه مترقي» اين رژيم محسوب می کرد و در مقابل مبارزه برای سرنگونی آن سد و مانعی محسوب می شد، بزير کشيده شد. فريبرز از پيشقراولان اين مبارزه بود. سخنرانی شور انگيز  فريبرز در روزهای آخر اسفند ماه 1359 عليه جمهوری اسلامی بر سر مزار قاسم صراف زاده (از اعضای رهبری اتحاديه كمونيستها که در تصادف جان باخته بود) بياد ماندنی است. قاسم صراف زاده و فريبرز از دوران کنفدراسيون همرزم بوده و در كنارهم مسئوليت های مهمی را در ارگان های تبليغ و ترويج اتحاديه بر عهده داشتند.
متعاقب سی خرداد 1360 ، طرح قيام سربداران  با رای اکثريت اعضای اتحاديه کمونيست های ايران به تصويب رسيد و تدارکات عملی  برای اجرای آن آغاز شد. فريبرز همراه با رفقائی چون فريد سريع القلم مسئوليت انتشار نشريه «حقيقت» را برعهده گرفتند.  رفقای ديگر مانند هادی افتخاری، مسعود اسدی نيز در بخش انتشارات سازمان با آنان همکاری می کردند. همگی اين رفقا تقريبا همزمان با فريبرز در زندان بودند و اعدام شدند.
فريبرز، در اوايل آبان 1360 زمانی که پاسداران برای جستجوی رفيق فريد سريع القلم به خانه ی مسکونی وی يورش آوردند دستگير شد. هويت سياسی و مسئوليتهای تشکيلاتی فريبرز تا مدتی بر دشمن آشکار نشد. پس از ضربه بزرگ به اتحاديه کمونيست ها در سال 1361 هويت وی کاملا آشکار شد و زير شکنجه های قرون وسطائی قرار گرفت. وی استوار ايستاد و از اهداف و فعاليت های خود با آگاهی  کامل دفاع کرد. يکی از جرمهای اصلی او اطلاع داشتن از طرح سربداران و سكوت در اين مورد در دوران اسارت بود. لاجوردی و گيلانی در بيدادگاهی که برای اعضا و رهبران اتحاديه کمونيستها تشکيل دادند ابراز کردند که اگر فريبرز حرف زده بود می شد جلوی اين قضيه را گرفت!
رفقائی که طی اين مدت با او در زندان به سر بردند خبر از روحيه بالای او می دادند.  فريبرز و محمد رضا وثوق (مسئول تشكيلات اتحاديه کمونيستها در گيلان) هم سلول بودند. اين دو رفيق در دوران فعاليت در کنفدراسيون نيز هم رزم بودند.
 فريبرز در بيدادگاهی که در ديماه 1361 تشکيل شد محکوم به اعدام شد. رژيم از پخش دفاعيات فريبرز جلوگيری کرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات فقط در  صحنه ای او  را نشان دادند. سرانجام شبانگاه 5 بهمن سال 1361 به همراه 21 تن از رفقای ديگر به جوخه اعدام سپرده شد. بدينسان جنبش کمونيستی ايران يکی از بهترين رزمندگان و مبلغان خود را از دست داد. او همانطور که سخن می راند، می زيست. زندگی اش سرشار از تعهد آگاهانه، استواری و مقاومت، خوش بينی و اميدواری و بالندگی بود. يادش جاودانه باد.
·         - اين زندگی نامه بر پايه خاطرات رفقا و اعضای خانواده فريبرز تهيه و تنظيم شده است. از تک تک آنان با قلبی پر از عشق و محبت تشکر می کنيم.

آخرين ديدار با فريبرز
از زبان يکی از اعضای خانواده فريبرز،
بالاخره خاطره تلخ زندگی من آغاز شد. البته بعد از دستگيری او هميشه تمامی خانواده در نگرانی و دلواپسی شديد بسر می برديم. در مدت يکسال و نيم که فريبرز در زندان بود شب و روز نداشتيم. تا اينکه آنروز تلخ از طرف کميته اوين به پدر فريبرز تلفن کردند که برای ديدار فرزندتان به زندان اوين مراجعه کنيد. پدر و مادر فريبرز قبل از دستگيری فريبرز آدمهای سالمی بودند و بعد از دستگيری فرزند دلبندشان توان و سلامتی خود را از دست دادند. آنروز من مجبور شدم با آنها باشم. در حقيقت عصای دست آنها باشم. من فکر می کردم فقط به پدر و مادر فريبرز اجازه ملاقات دادند ولی وقتی پشت در زندان اوين رفتيم تعداد زيادی از خانواده ها که مربوط به گروه فريبرز بود حضور داشتند. بعد از مدتی که پشت در زندان اقامت داشتيم در زندان را باز کردند. از آمدن من جلوگيری کردند که من با اصرار زياد به آنها فهماندم که پدر و مادر فريبرز قادر نيستند روی پای خود بايستند و من بايد با آنها باشم. من که با روپوش و روسری رفته بودم يکی از زنان پاسدار چادر مشکی به من داد و مرا مجبور کرد که چادر بسرم بگذارم تا بتوانم با پدر و مادر فريبرز باشم. برای بازرسی  بدنی، ما را به اطاقی بردند. زن پاسدار شروع به بازرسی  بدنی ام کرد که واقعا شرم آور بود. من بعد از چندين سال هنوز چندشم می شود. وقتی پاسدار داشت از پدر فريبرز تفتيش بدنی می کرد خطاب به او گفت پسرت در جريان آمل دست داشت. پدر فريبرز در جواب گفت او که در زندان شماست چگونه می تواند در جريان آمل دست داشته باشد.
خلاصه ما را سوار اتوبوس کردند البته با چشمان بسته، اتوبوس مثل چرخ و فلک چند دور گشت و بالاخره جلوی پله های ساختمانی ما را پياده کردند. چندين پاسدار با بی احترامی زياد ما را وارد سالن بزرگی کردند که روبروی در ورودی،  سن سالن قرار داشت. روی سن 22 تن از جوانان رشيد و از جان گذشته نشسته بودند. روبروی آنان لاجوردی و گيلانی بعنوان قاضی و دادستان نشسته بودند و از محکومين بازخواست می کردند. جلوی سن روی زمين باندازه صد نفر زندانی که من نمی دانم آنها زندانی سياسی بودند يا معمولی نشسته بودند. ته سالن صندلی گذاشته بودند که خانواده های آن 22 نفر بودند. فريبرز وقتی چشمش به من افتاد با اشاره دست به من فهماند که چادر از سرم بردارم که يکی از پاسداران فرياد زد اشاره نکن. بالاخره چند نفر آمدند و از خود دفاع کردند. تا ختم جلسه را اعلام کردند. من از خانمی که کنار دست من نشسته بود سئوال کردم پس چرا فريبرز نيآمد  از خودش دفاع کند. آن خانم که مادر يکی از محکومين  بود جواب داد فريبرز از خودش دفاع کرد من از صبح اينجا بودم. در صورتی که به ما گفته بودند بعد از ساعت دوازده و نيم  بيائيد. در نتيجه ساعتی که فريبرز از خودش دفاع می کرد ما نبوديم. فقط شب در خبر او  را ديديم ولی صدايش را پخش نکرده بودند. بعد لاجوردی و گيلانی از پدر و مادرها خواستند که برای ديدار فرزندانشان روی سن بيايند. من بخوبی متوجه شدم که فريبرز نمی تواند تمام کف پايش را روی زمين بگذارد. روی انگشتانش راه می رفت. اول بطرف پدرش رفت و دستش را دور گردن او حلقه زد و او را بوسيد بعد بطرف مادرش رفت. به مادرش که در حال گريه بود گفت نگران نباش انسان روزی بدنيا می آيد و روزی هم بايد برود. مادرش در جواب گفت حالا وقت رفتن تو نيست. بعد به طرف من آمد و مرا بغل کر د و به من گفت کارمان تمام است و ما را بزودی اعدام خواهند کرد. از ديگر نزديکان پرس و جو کرد.  يک بار ديگر به طرف پدرش رفت دوباره او را بوسيد. پاسداران با فرياد وحشيانه خود به ما خبر دادند که سن را ترک کنيم. وقتی من به پائين سن آمدم خواستم برای بار دوم بطرف فريبرز بروم و برای آخرين بار او را ببوسم ولی يکی از پاسداران با قنداق تفنگ به پشت من کوبيد و اجازه نداد بطرف عزيزم بروم. خلاصه آنروز شوم به پايان رسيد.
در روز  5 بهمن عزيزان ما را در آمل در 9 شب تيرباران کردند. و در قلب جنگلهای آمل در داخل امامزاده ای  دفن کردند. بلافاصله ما به آمل رفتيم و پرسان پرسان از مردم کوچه  بازار آمل آدرس محل دفن را پرسيديم. تعداد زيادی پاسدار که از جنازه های آنها هم می ترسيدند آنجا بودند. 
 بارها خانواده ها سنگ قبر برای فرزندانشان درست کردند. آنها که از مرگ آنان هم واهمه داشتند سنگها را می شکستند. هر نوبت برای زيارت آنها می رفتيم بلافاصله چند پاسدار با اسلحه بالای سر ما هويدا می شدند. ياد تمامی عزيزان از جان گذشته گرامی باد.

به ياد زند ياد فريبرز لسانی
به جستجوی تو بر قله های بلند
        به جستجوی تو بر آبهای زلال
                به جستجوی تو در جنگل شقايق ها
                        از آن سياهروز زمستان که گذشت
                           مرا به انتظار تو تا چند بايد بود؟
به انتظار تو به منزلت همه شب
     گلبرگ می پاشم، سجده می کنم
            و می مانم به انتظار تو تا صبح روشن فردا
پرستويم!
    تو شوق رهائی
       تو برد  دلاويز نام آزادي
        بگو
           بگو که در بهار دگر باز خواهی گشت؟!
                        به انتظار تو با چشمهای باراني!
                                            ش. پرواز
گزيده ای از شعری ديگر. اين شعر پس از انکه مزدوران جمهوری اسلامی خاک زنده ياد فريبرز لسانی و دوستانش را با بلدوزر در هم کوبيدند سروده شد.
دشمن استغاثه کن!
  و خاکم را وحشيانه بکوب
  و بتاز بيشرم بر قلب خيس خاک!
ليک، قلبم را نخواهی يافت
    که آن هزار پاره است
        و هر پاره اش در کالبد زمين عاشقانه می تپد!
دشمن استغاثه کن!
   و کالبدم را ويران
      ديريست خون من رگهای ابدی زمين را
                                         رنگ زده است.
و سرنوشت تو را
     من با هزار پاره ام
             از ماورای خاک فرياد می زنم!
و کور دل!
     ريشه هايم را الماسهای وزين به تبرک گرفته اند
                      که فردا، سرسبز درخت تنومندی است
                                                     که خواهد شکفت
                                                        و خواهد شکفت
                                                   ش . پرواز

گزيده ای از نامه فريبرز به نزديکان
يک جمله معروف است و می خواستم برايت بنويسم تا درباره اش فکر کني: تمام فلاسفه گذشته دنيا را تفسير کرده اند، ولی نکته آنست که بايد دنيا را تغيير داد. جمله پر مغز و معنی داری است. اين خوبست بدانيم که امروز در ايران مردم بدبخت هستند و به نان شب محتاج، اين خوبست که بدانيم که  امروز در ايران هيچگونه آزادی وجود ندارد، اين خوبست که بدانيم ثروت مردم و حاصل دسترنج آنها يک سر به جيب آمريکائی ها و دار و دسته دربار پهلوی ريخته می شود. اين خوبست که بدانيم  هزاران نفر در پشت بيمارستانها جان می سپارند وووو همه اينها خوبست و بايد بدانيم.  ولی همه اينها تفسير دنياست، تفسير آنچه که در واقعيت در جامعه امروز ايران وجود دارد، ولی آن کس و آن گروه و آن جريان راه درست را می رود که در صدد تغيير اوضاع بر آيد. يعنی اين تفسير و فهميدن اوضاع را فقط و فقط به خاطر تغيير آن بکار گيرد.
دانستن و آگاه شدن فقط برای تغيير دادن خوبست! وگرنه به چه دردی می خورد که مثلا من همه کتابهای خوب انقلابی های بزرگ دنيا را خوانده باشم و مو به مو از اوضاع بد ايران صحبت کنم ولی موقعی که پای تغيير يا پای عمل برسد دستپاچه شوم، دو دل شوم و متزلزل؟
تغيير دادن بايستی تغيير دادن اساسی باشد. بايستی بلند پرواز بود و به کارهای کوچک بسنده نکرد. اين هم مهم نيست که آيا من به تنهايی می توانم تغيير دهم يا نه (که مسلما نمی توانم) بلکه من بايستی در خدمت تغيير اساسی باشم. بقول معروف "پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است" بلند پروازی خوبست، ولی خطر دارد و از خود گذشتگی می خواهد ولی خطر را هم بايد بجان خريد!
انقلاب يعنی تغيير دادن روابط اجتماعی کهن و جايگزين نمودن روابط اجتماعی نوين! و هر طبقه و قشری حامل و حافظ يکی از اين دو روابط اجتماعی است.
امروز در جنگ مشخصی که در کشور مشخصی بنام ايران جريان دارد پيروزی از آن کيست؟ اين يک سئوال عام نبوده بلکه سئوال مشخصی است! يعنی اينکه ما کلی گويی نمی کنيم و مشخصا سئوال می کنيم که با صف بندی های طبقاتی و اجتماعی و تکامل مبارزه ای که امروز در ايران حضور دارند چه کسی پيروز می شود؟ متاسفم که بگويم هنوز معلوم نيست. ايران در آستانه انقلاب است ولی هنوز معلوم نيست که اين انقلاب پيروز می شود و يا شکست می خورد! چرا؟ لابد سئوال می کنی مگر مردم حاضر نيستند، مگر مردم که بايستی انقلاب کنند آمادگی خويش را اعلام نداشته اند؟ جواب اين دو سئوال آری است. ولی با همه اين احوال اينها شرايط ضروری هستند ولی کافی نيستند. برای انقلاب به مانند هر کاری ديگر و بخصوص برای انقلاب بزرگ ايران رهبری و تشکيلات احتياج است. رهبری مقتدر که بتواند مردم را در همه نقاط بهم مرتبط کرده و متشکل کند و اذهان مردم را روشن کند، آنها را در مقابل عوامفريبی ها و موش مردگی بازيهای ارتجاع مسلح کند، بدست آنها اسلحه بدهد و طريق صحيح استفاده از آن را به آنان بياموزد ... اين عامل هم متاسفانه در ايران امروز موجود نيست، اگر اين عامل بوجود بيايد، آنوقت ميتوان به پيروزی انقلاب اطمينان بسياری داشت. اين نکته را هم بگويم که بسياری از انقلابيون ايران امروز در اين راه کوشش بسيار می کنند، ، اصلا همواره مهم اين است که در راه برداشتن مشکلات حرکت کنيم  و در مقابل اين مشکلات کرنش نکنيم و سر تعظيم فرود نياوريم!
لندن 18 اوت 1978




به ياد رفيق ناصر قاضی زاده ( کاک آزاد)

تركيب سربداران در چارچوبه ايران به عنوان يك كشور چند مليتي، يك تركيب داغ انترناسيوناليستی بود. تركيب نيروهای ما انعكاسی از تركيب چند مليتی طبقه كارگر ايران بود. سربداران خصوصيات انقلابی هر بخش از پرولترهای ايران را نمايندگی می كرد. خصوصياتی كه برای سازماندهی انقلاب به هر يك از آن ها نياز است. در سربداران متانت، دور انديشی و ديسيپلين پرولترهای خوزستاني، رزمندگي، رشادت و جنگاوری پرولترهای كرد، خشم و قاطعيت پرولترهای آذري، استقامت پرولترهای عرب، بی صبری انقلابی پرولترهای شمالی و سرسختی پرولترهای لر و بلوچ يك جا گردآوری شده بود. وجود رفقای كرد يك نقطه قوت مهم بود. نزديك به ده نفر از رفقای كرد، رفقائی چون عبدالله ميرآويسی (عبه)، قادر خضری (كاك صلاح)، ناصر قاضی زاده (كاك آزاد) عبدالرحيم بيگله، حميد رضا خياباني(رضا) و بيژن اميری (شوان) (در اواخر پائيز سال 60 ) به صفوف ما پيوستند. اين رفقا عليرغم جوانی از ديد گسترده ای برخوردار بودند و برای شان تفاوتی نمی كرد كه در كجا عليه جمهوری اسلامی می جنگند.» - به نقل از کتاب پرنده نو پرواز

رفيق ناصر قاضی زاده ( کاک آزاد) در تاريخ 14 بهمن 1335 در شهر مهاباد چشم به جهان گشود. پدرش يکی از معلمين دلسوز و شناخته شده شهر بود که در سال 1342 برای ادامه تحصيل به تهران نقل مکان کرد. خانواده وی نيز – از جمله کاک ناصر – او را همراهی کردند و تا سال 1350 در تهران بودند. کاک ناصر دوران تحصيل ابتدايی و ادامه آنرا تا کلاس سوم دبيرستان در تهران گذراند. پس از پايان تحصيلات دانشگاهی پدر و بازگشت خانواده به مهاباد در سال 1350 سيکل دوم دبيرستان را در مهاباد گذراند و در رشته رياضی ديپلم گرفت.

از همان دوران کودکی و نوجوانی علاقه زيادی به مطالعه و کسب آگاهی در موارد مختلف داشت. در دوران دانش آموزی جدی و کوشا بود. خصوصيات فردی اش چون آرامش، انسان دوستي، محبت و دلسوزی نسبت به اطرافيان او را از ديگران متمايز می کرد. در نتيجه تلاش و نظم فردی اش بعداز کسب ديپلم در سال 1354 در رشته کشاورزی دانشگاه تبريز پذيرفته شد. از بدو ورود به دانشگاه تا انقلاب 1357 ضمن تحصيل، در تظاهرات و اعتراضات ضد رژيم شاه شرکت فعال داشت. در همين دوره زندگی اش با محافل سياسی چپ آشنا شد و به ديدگاهی عميق تر و جهان بينی روشن تری دست يافت.

پس از پيروزی انقلاب و حضور سازمان های سياسی در کردستان کاک ناصر نيز با تمام نيرو در فعاليت ها شرکت می کرد. او در فعاليت های گروه  « راه رهايی زحمتکشان کردستان» که پلاتفرم گروه های سياسی چپ بود نقش بسزايی داشت. در اين دوره از زندگی پر بارش با «اتحاديه کمونيستهای ايران» آشنا شد و راه زندگی و خط سياسی خود را تا پايان عمرش انتخاب کرد. با ملحق شدن به «تشکيلات پيشمرگه زحمتکشان کردستان» که شاخه سياسي- نظامی اتحاديه کمونيستهای ايران بود، مشی سياسی خود را بدون تزلزل و با استقامت بی پايان ادامه داد.

با اوج گيری يورش نظامی جمهوری اسلامی به کردستان در سال 1358 و مقاومت فراموش نشدنی خلق کرد در برابر اين سرکوب های خونين، کاک ناصر در صف همرزمان خود خاطرات فراموش نشدنی را به جا گذاشت. از جمله اين خاطرات دفاع قهرمانانه در درگيری های بانه وسقز می باشد. او همواره سمبلی برای همرزمانش بود. اعلاميه معروف خمينی در آبان 58 مبنی بر اعطای خود گردانی به کردستان مقطع تازه ای در مبارزات مردم کردستان گشود. تشکيلات پيشمرگه زحمتکشان کردستان به فعاليتهای سياسی تشکيلاتی خود تا شهريور سال 59 همچنان ادامه داد. کاک ناصر در اين دوره مبارزاتی نيز ديسيپلين آهنين و اعتقاد عميق به کار روشنگری و تشکيلاتی سهم به سزايی در پيشبرد اهداف سياسی داشت.

پس از استقرار نيروهای نظامی جمهوری اسلامی در پائيز 59 در مهاباد، کاک ناصر به همراه تشکيلات مرکز فعاليت خود را از مهاباد به بوکان و مناطق ديگر منتقل نمود و تا آبان ماه سال 1360 با پشتکار و جديت مبارزات خود را در ميان همرزمانش ادامه داد. در آبان ماه سال 1360 با شکل گيری جريان سربداران از کردستان به جنگلهای شمال ايران رفت. در آنجا با هم سنگران سربدارش برگ نوينی در تاريخ سياسی ايران گشود. نظم و پايداری و تزلزل ناپذيری در پيشبرد اهداف سربداران از خصوصيات بارز او در اين دوره کوتاه ولی پر بار سياسی بود. با انتخاب نام «آزاد» ايمان بی پايانش را به آزادی و رهايی از چنگال نيروهای مذهبی نشان داد. پس از قيام آمل، در روز ششم بهمن سال 1360 توسط نيروهای رژيم در حالی که مجروح بود به اسارت در آمد. در روز 15 اسفند ماه همان سال دادگاه انقلاب اسلامی ساری در يک تماس تلفنی به خانواده  اش اطلاع داد که کاک آزاد به اعدام محکوم و حکم، سحرگاه همان روز اجرا شده است.

خاطره يکی از رفقا از زنده ياد ناصر قاضی زاده:

« کاک آزاد، سرشار بود از محبت، بسيار پر جنبش و جوش و فعال بود. انسانی با روحيه، خود ساخته و سخت کوش بود. زود با همه جوش می خورد. درعين حال رفيقی بسيار حساس و دقيق بود. اگر وظيفه ای پيش می آمد فوری پيش قدم برای انجامش می شد و هنگامی که کاری پيش نمی رفت عصبانی می شد و می گفت چرا کار درست به ثمر نرسيده است. با آن لهجه زيبای کردی اش وقتی فارسی صحبت می کرد انسان دوست داشت به حرف هايش گوش کند. در زمينه نظامی تجربه جنگ های کردستان را داشت و بسيار مجرب و ورزيده بود. هنگامی که فهميديم صدای زيبايی دارد هميشه وادارش می کرديم در صفای جنگل برايمان بخواند و او ترانه های انقلابی و فولکلور کردی را می خواند. هنگام عکس گرفتن در جنگل حتما بايد شال و کلاه کردی اش را می بست. هر وقت می پرسيديم چرا می گفت آينده گان بايد بدانند در نهضت سربداران در جنگل  کردها هم سهم بسزايی داشتند؛ اين عکس ها نشانه مبارزات مردم کردستان و اهداف آن ها هم هست.هر وقت عکس دست جمعی می گرفتيم و کاک آزاد نبود همه فرياد ميزدند: آزاد کجايي؟ و کاک آزاد شال کلاه می کرد و در صف اول با خنده پر نشاط  می ايستاد. او می گفت، نمی خواهم کردها فقط  در خط خود مختاری و خواست های محدود بمانند. در جنگل، آزاد عضو گروه «قاسم» به مسئوليت نظامی رفيق سهيل سيهلی بود. در درگيری شهر عضو گروه محاصره کننده بسيج تحت فرماندهی رفيق فرامرز فرزاد قرار داشت. گروه آنها از شب تا صبح دلاورانه جنگيد. رفيق ناصر جزو اولين دسته  از رفقايی بود که به محاصره نيروهای دشمن در آمدند و ساعتها در مقابل انبوهی از مزدوران قهرمانانه مقاومت کردند و سرانجام از پای در آمدند. ولی خاطره رزم شان جاودانه شد.»


پرنده های نو پرواز  دوباره بال گشوده اند و به پرواز در آمده اند!

گيرم که می زنيد،
گيرم که می بريد،
گيرم که می کشيد
با رويش ناگزير جوانه ها چه می کنيد؟


در آستانه 5 بهمن دوست داشتم مطلبی به مناسبت قيام آمل بنويسم. اما می ترسيدم که نتوانم حق مطلب را آنطور که دلم می خواست و شايسته عزيزان آن اتفاق بود ادا کنم. کتاب "پرنده نو پرواز"* را چند سال پيش خوانده بودم و بسيار مرا تحت تاثير قرار داد و به فکر فرو برد. نگاهی جدی به مبارزه پيدا کردم. بسياری از اسمها در خاطرم ماندند وبا آنها شب و روزم را سپری می کردم. دليل سياسی و چرايی تصميم به آن حرکت را بارها مرور می کردم و می خواندم.

اکنون من همسن کاک اسماعيل ها ، سوسن ها، مراد ها، فرح ها، سهراب ها، شهاب ها و ....هستم. نمی دانم  به اندازه آنها مبارز، شجاع و جسورو جدی  هستم؟

کتاب "پرنده نو پرواز" شرح کاملی ازجديت در تفکر و پراتيک سياسي، اعتقاد و باور به کمونيسم ، خصوصيات اخلاقی و ديسيپلين و نظم در يک حرکت بزرگ را در باره جوانانی که باور به تغيير و دگر گونی  داشتند و از دل يک انقلاب مردمی سقط شده بيرون آمده بودند را به خواننده می دهد. اين کتاب به دلايل شکست قيام آمل و چگونگی برخورد وحشيانه و ارتجاعی  رژيم با جوانان کمونيست و انقلابی که برای رهايی و آزادی توده مردم به عالی ترين شکل مبارزه سياسی روی آوردند، می پردازد.

 از سال 1360 به بعد رژيم هر ساله در سالگرد اين واقعه به شکلهای مختلف آن  را ياد آوری می کند. چند سال پيش هم در کتابی که توسط انتشارات "مرکز اسناد انقلاب اسلامي" منتشر شد شرح مفصلی از آن قيام و جزئيات تشکيلات اتحاديه کمونيستها و قسمت اعظم کتاب به دادگاههای اعضای اتحاديه که در جريان قيام و بعد از آن دستگير شدند، می پردازد. البته تمام کتاب با ديد و نگاه يکطرفه و ضد انقلابی عوامل جمهوری اسلامی نگاشته شده بود. کتاب سعی کرده بود که نشان دهد  به دليل انقلاب سفيد شاه در 6 بهمن 1341، اتحاديه کمونيستها اين روز را انتخاب کرده است. در قسمتهای مختلف کتاب به کرات مطالب ضد و نقيض در اين رابطه آورده شده است.  يک نکته ديگر اينکه سعی شده بود که نشان داده شود که مردم آمل کمترين همراهی با "جنگلی ها" نکردند و بر عکس در مقابل آنها ايستادند. در حاليکه هر دوی اين مطالب کذب می باشد و در کتاب "پرنده نو پرواز" در باره کمک و همراهی مردم با "جنگليها" توضيحات کامل داده می شود و در باره اينکه قيام در روز 5 بهمن اغاز شد نيز بحثی باقی نمی ماند.

اين واقعه آنقدر مهم و تاثير گذار بود و شوک بزرگی برای جمهوری اسلامی بود که خمينی در وصيتنامه معروفش از اين واقعه تحت عنوان "غائله آمل "ياد می کند. اما علتی که باعث شد نتوانم سکوت کنم و قلم به دست بگيرم در 6 بهمن 88 رخ داد. در حال گذر از خيابان جمهوری بودم که با ترافيک شديدی مواجه شدم. تا چشم کار می کرد اتوبوس بود که پر از آخوند و زنان و مردانی بود که اين روزها اطلاعاتي، لباس شخصي، بسيجی و ... خوانده می شوند. جمعتی که می ديدم به چند هزار نفر می رسيد. عابری با تمسخر گفت :آخوندها هم اعتصاب کرده اند؟ کمی که جلوتر رفتم نوشته های جلوی اتوبوس ها علامت سوالهايم را جواب داد. "آمل، شهر هزار سنگر ديدار يار". همه چيز برايم روشن شد. ظهر در اخبار ساعت 2 شبکه 1 سيما سخنرانی خامنه ای برای مردم مازندران به زير نويس "ديدار مردم آمل با رهبر در سالگرد واقعه بهمن 60" پخش شد. خيليها که نمی دانستند سوال می کردند چه اتفاقی بوده؟ واقعه چه بوده که خامنه ای سخنرانی کرده؟ اين روزها که همه گوش به زنگ اخبار هستند هر سخنرانی و بيانيه و اتفاقی توجه مردم را جلب می کند. اخبار ساعتهای مختلف آن روز به حرفهای خامنه ای اختصاص داده شد. چيز تازه ای نداشت. تهديد و به رخ کشيدن قدرت سپاه و بسيج و اينکه ما چه بوديم و خمينی چه بود و چه کرد. تيتراول  روزنامه های فردا ی آن روز به حرفهای خامنه ای اختصاص داده شد. در صفحه آخر روزنامه جام جم ستونی به شرح و معرفی اتحاديه کمونيستهای ايران و واقعه آمل اختصاص داشت و جالب اينجا بود که در آنجا به اين موضوع اشاره شده بود که اين قيام در 5 بهمن آغاز شد. تمام اين مسائل حکايت از اين دارد که رژيم واقعا به وحشت افتاده است. اين يک رويا و توهم و خوش بينی نيست. يک واقعيت است. رژيم شبح کمونيسم و مارکسيسم را ديده و حس کرده است.

دستگيريها، اعدامها و اتهام هايی که به دستگير شدگان می زنند، برنامه های تلويزيونی که همه بر نامه ريزی شده و ايدئولوژيک است که همه در باره مارکسيستها و گروههای مختلف چپ واتفاقات اوائل انقلاب به خصوص سال 60 است گويای همه چيز است. عناصر جمهوری اسلامی مثل خواهر و برادری می مانند که گوشت و پوست هم را دور بيندازند اما استخوانهای هم را دور نميريزند.

 بعد از عاشورا و حضور متفاوت مردم، اصلاح طلبان ( من عنوان ترميم طلبان را مناسب تر برای اينها ميدانم) به غلط کردن افتادند و با بيانيه هايشان بالاخره انتظاری که ماهها از آنها می رفت را به سر رسانده و با آقايشان بيعت کردند. حالا که رژيم در بحران عميق و بود و نبود بسر می برد می خواهد وقايع اخير را به دهه 60 تشبيه کند و مدام ياد آوری می کند که خمينی چه کرد، ما هم همان می کنيم. يک نکته جالب اين است که با برنامه هايی که پخش می کنند هم نشان می دهند که خمينی که بود و چه کرد و هم اينکه تمام حرکات و حرفها و برخوردهای خمينی کاملا شبيه اکنون و حرفها و برخوردهاييست که اکنون با مردم و جوانان و معترضان می شود و اين طور می خواهند به خود و مزدورانشان روحيه بدهند. اينگونه اعمال  آن عده ای از جوانان و نسل گذشته که می گويند خمينی خوب بود اينها بد هستند می فهمند که خمينی معلم همه اينها بود. اينها همه يکی هستند و پاسدار يک ايدئولوژی و مکتبند. موسوی هم عين آنهاست. کما اينکه خاتمی و کروبی هستند. به همين دليل  حالا دوباره بند کرده اند به مارکسيستها و کمونيستها و تفکرات چپ. زيرا اين تفکر است که دشمن دائمی و هميشگی آنهاست. دائم مقاله می نويسند و برنامه می سازند. خامنه ای در سخنرانی 6 بهمن سعی کرد ترس و وحشتش را اينگونه نشان دهد که "اينها روشنفکرانی بودند که ضد آرمانهای مردم بودند. ما ضد روشنفکران نيستم اما انها ضد مردم بودند". همه جوره دروغ گفت و به شکلهای مختلف التماس کرد تا مردم آگاه باشند ودر مقابل دشمن بايستند. گفت مخالفان نظام خود را بالاتر از مردم ميدانستند و به دشمنان ملت دل بسته بودند. هيچ کدام از اين حرفها درست نيست و تاريخ هم می داند. جمهوری اسلامی هميشه و در همه حال گوش به فرمان اربابان آمريکايی و غربی  و اکنون روسی و چينی می باشد.

سربداران اگر خود را بالاتر از مردم ميدانست دست به قيام و مبارزه مسلحانه نمی زد. اين قيام بر عليه حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی بود و نه مردم. آنها مردم آملی را که با سربداران همکاری کردند و همه جوره به آنها کمک کردند نيز گرفتند و کشتند و گفتند آنها از مردم نبودند. آنها از دشمنان بودند. خلاصه اينکه خامنه ای همه کار کرد و همه چيز گفت تا بگويد که ما با مخالفان چه می کنيم و هر کس بخواهد با ما مخالفت کند چنين ميشود و چنان می شود.

حوادث اخير و بالاخص عاشورا رژيم را کاملا وحشت زده کرد و دهه "فجر" امسال شان متفاوت از سالهای ديگر است. با خيزش اخير تمام مناسبت هايی که اين رژيم به عنوان روزهايی که نقطه عطف بود برايش درد سر شده است.  آنها از فرا رسيدن 22 بهمن به شدت وحشت دارند و همه کار می کنند تا ايجاد رعب و وحشت کنند و تلاش می کنند تا اين تفکر را جا بيندازند که 22 بهمن پايانی برای همه چيز باشد و اميدوارند که در آن روز اتفاقی نيفتد. در آستانه 22 بهمن اعدام می کنند تا همه حساب کار خود را بکنند. اما مگر در دهه 60 چنين نکردند. اگر در آن دوران در ميان خودشان اتحادی داشتند و پايه اي، امروز چه دارند؟ از درون چند پاره شده اند و از بيرون مورد آماج توده های ميليونی هستند.

آيا آنهمه کمونيست و انقلابی که کشتند باعث شد که تفکر کمونيسم و مبارزه به پايان برسد؟ آنها حتی از مرده اين افراد نيز وحشت داشتند و دارند. جنازه آنها را به خانواده هايشان ندادند و هنوز بعد از سالها مانع برگزاری مراسم در خاوران و خاوران ها می باشند. اين روزها به دستگيری جوانانی که تفکر مارکسيستی دارند مشغولند و حتی به فرزندان کسانی که در دهه 60 اعدام شده اند نيز رحم نمی کنند. اما نه تنها کارهايشان نتيجه نداد بلکه به ضد خود نيز بدل شد. از خاک سربداران و سر بدارانها جوانه هايی رويش کرد که اکنون به نهالهايی پر ثمر تبديل شده اند. نمونه اين نهالها من و امثال من است. نمونه آن جوانانی است که در طی اينمدت جسورانه و خشمگين در خيابانها بودند و خواب از چشم دشمنان ربوده بودند و حالا جمهوری اسلامی دوباره به اين نتيجه رسيده که اين تفکر مارکسيسم و کمونيسم است که باعث همه اين اتفاقات شده و دوباره در حال گسترش ميان جوانان است. آنها بايد بدانند که چيز عجيبی نيست چرا که کمونيسم علم  رهايی بخش نوع بشر است و ما جوانه های درختان به خاک افتاده سالهای 60هستيم که تا آخر ايستاده ايم و مبارزه می کنيم. اگر چه سربداران را گرفتيد و کشتيد اما فکر و ايده ها و درسهايشان امروز عميق تر و با بينشی علمی در دسترس نسل ما ست. امروز، نسل ما بايد تلاش کند که با مسلح شدن به آخرين دستاوردهايی که پرولتاريای جهانی کسب کرده بيش از هر زمان ديگر به ميان توده های مردم رفته  و با بردن آگاهي، نه تنها طبقه کارگر بلکه بشريت را نجات دهد.

حوادث چند ماهه اخيرو به خصوص عاشورا نشان داد که پتانسيل مبارزه قهر آميزدر ميان جوانان موجود است و همين رژيم را به وحشت انداخته است. اما اين امر بايد با چشمانی باز و هوشياری صورت گيرد تا بار ديگر مرتجعين نتوانند مبارزات مردم را دستمايه به قدرت رسيدن خود کنند و  از در سازش با امپرياليستها درآيند و دولت کهنه خود را بازسازی کنند. اما خوب است بدانند که پرنده های نو پرواز  دوباره بال گشوده اند و به پرواز در آمده اند.

بهمن 1388

روناک رهايی

*خواندن اين کتاب را به همه کسانی که می خواهند واقعيات تاريخی و درسهای بخشی از مبارزات را بدانند توصيه می کنم. اين کتاب را من از سايت سربداران دريافت کردم.



نامه از يک رفيق
خوش گاه!
با درودهای بهاری و روينده!
تحريريه گرامی نشريه «حقيقت»
بيش از هر چيز اميد تندرستی و شادي. نظر به اينكه در جنبش تجاربی تلخ در ارتباطات مالی وجود دارد، خواهشمند است مبالغ دريافتی بابت كتاب «پرنده نوپرواز» را كه توسط دوستان گرامی گيرنده كتابها (10 جلد) به دستم رسانده اند با كدهای زير در نشريه «حقيقت» چاپ نماييد:
بابل – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
دشت مغان – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
گيلكستان – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
پارسستان – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
آذرستان – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
كردستان - چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
نروژ – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
نروژ - چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
گيلكستان – چريكهای فدايی (آرخا) – 15 يورو
بهروزي، پويايي، دوری از پنجره های الكترونيكي، نزديكی به پنجره های طبيعی – انسانی و خود رهايی از آن دوستان
براستی دوستدار آغاز بهار ساليان هنوز نيامده مان
دريا دل


بازهم پنج بهمن، باز هم زوزه های دشمن!



در بيست و نهمين سالگرد قيام آمل، بار ديگر رژيم کارزار ايدئولوژيک سياسی گسترده ای عليه سربداران براه انداخت.
حيدر مصلحی وزير اطلاعات به آمل رفت و برای مردم خط و نشان كشيد. در اين مراسم پيام آيت الله جوادی آملی نيز خوانده شد. (1) سردار جزايری، معاونت فرهنگی و تبليغات دفاع ستاد کل نيروهای مسلح در رابطه با واقعه آمل سخنرانی کرد. او بر ضرورت ماندگار سازی اين واقعه در رسانه ها و همچنين  نقاط اشتراک سال 88 با سال شصت تاکيد کرد.(2) سرپرست اداره تبليغات اسلامی شهرستان رودان در استان هرمزگان از «حماسه ششم بهمن آمل به عنوان واقعه ملی برای حفظ و حراست انقلاب در سالهای اوليه پيروزی نام برد.» (3) برخی رسانه ها بخشهايی از کتاب اسناد اتحاديه کمونيستهای ايران در واقعه آمل را که چند سال پيش توسط وزارت اطلاعات منتشر شد، بازتاب دادند.(4) از جانب برخی سايتهای خبری وابسته به رژيم کتاب شناسی «حماسه مردم آمل» براه افتاد. (5) آيت الله طبرسی نماينده مازندران در مجلس خبرگان و نماينده ولی فقيه در استان  و امام جمعه ساری در جمع خانواده شهدای آمل حضور يافت.(6) استاندار مازندران نخستين يادواره سرداران و شهدای ششم بهمن آمل را افتتاح كرد. (7) همايش حماسه مقاومت مردم آمل در اين شهر با حضور معاون سياسی امنيتی استاندار مازندران، سرپرست مديريت امور جوانان استان و فرماندار آمل  برگزار شد. (8) به ابتکار رييس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل برنامه ها و همايش های فرهنگی هنری حماسه ششم بهمن مردم آمل سازمان داده شد. در اين همايش به آثاری که در راستای تبليغات رژيم بوده جوايزی اهدا شد. (9) در کليه مدارس آمل زنگ «حماسه سازان سنگر ساز» نواخته شد. (10) فرمانده سابق بسيج آمل به تقليد از فرمانده سپاه آمل (در سال گذشته) ناگفته های خود را از  واقعه ششم بهمن سال 60 آمل ارائه داد. (11)
در تمامی اين برنامه ها مشتی دروغ و تحريف و لاف و گزاف تحويل رسانه ها شد. جوانان آماج اصلی اين کارزارهای کثيف ايدئولوژيک سياسی رژيم اند تا نتوانند از تاريخ درس واقعی گيرند.
 اوج اين کارزار برنامه تلويزيونی بی رمقی بود که در روز ششم بهمن در كانال خبر 6 سيما، حوالی ساعت يازده صبح  پخش شد. به نام «شهری از جنس حماسه». (برای شرح پانويس ها به همين اطلاعيه در سايت سربداران مراجعه کنيد)
همانگونه که در اطلاعيه سال گذشته در ارتياط با ضجه های خامنه ای در مورد قيام آمل تاکيد شد:
«اين اقدامات نه تنها بيانگر  اهميت سياسی و تاريخی قيام  سربداران در آمل است بلکه موقعيت کنونی جمهوری اسلامی را نيز نشان می دهد. سران جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی فهميده اند که قيام 5 بهمن 1360، موجوديت نظامشان را به چالش گرفت و با شکست آن خطر مرگ را از سر گذراندند. امروز نيز آنان از فراگير شدن جسارت آن قيام گران کمونيست و درسهای آن قيام بشدت بيمناکند. در شرايط شکل گيری يک خيزش توده ای گسترده و شکاف درمان ناپذير ميان جناح های مختلف، سران جمهوری اسلامی مجبورند کارزارهای ايدئولوژيک سياسی گسترده ای را برای ايجاد اتحاد و انسجام در ميان پايه های خود به پيش برند و همزمان مانع از آن شوند که نسل جوان مبارز راه مبارزين نسل قبل را در پيش گرفته و آن را به سرانجام پيروزمند و کار ناتمام را به اتمام برسانند. هدف اصلی سران جمهوری اسلامی از حمله به قيام 5 بهمن آمل آن است که هر گونه فکر استفاده از قهر انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از ذهن جوانان بزدايند. قيام آمل الگوی کوچکی از آينده ای است که در انتظار جمهوری اسلامی است. به همين دليل هر زمان که توده ها به پا می خيزند و جمهوری اسلامی را بطور جدی به مصاف می طلبند، رهبران اين نظام  به ياد خنثی کردن اثرات آن مبارزه مسلحانه عادلانه و قهرمانانه می افتند. هر زمان که با خشم و جسارت جوانان و خطر مرگ روبرو می شوند، کابوس قيام آمل آنان را در بر می گيرد.
هر زمان که مسئله سرنگونی جمهوری اسلامی در  ذهن و عمل مردم جا باز می کند، درسهای قيام سربداران جايگاه ويژه ای باز می يابد. اين است منبع هراس دائمی رهبران جمهوری اسلامی از دشمنی که 28 سال است از «نابودي» اش سخن می رانند.»

نامه های ارسالی
پنج بهمن در آمل
امسال درسالگرد قيام تاريخی 5 بهمن سال 60 درآمل ، ازيک هفته قبل با آويزان کردن عکس های بسيجيان كشته شده درآن واقعه، پارچه نوشته هايی نصب کرده بودند كه وعده می داد در شب 6 بهمن، مراسم يادبودی در مصلای شهرآمل برگزار می شود. با خط درشت و رنگی تاکيد کرده بودند که به شرکت کنندگان «شام» هم داده می شود! اين يعنی اجرای همان استراتژی مشهور به «سانديس».
اين مراسم فرمايشی دولتی با سخنرانی وزيراطلاعات بر پا شد تا بار ديگر از امن و امان بودن كشور بگويد به ارعاب مردم و حمله به انقلابيون بپردازد. محوطه مصلای شهر پر بود از محافظان و اطلاعاتی ها. و حقا که مردم با بی اعتنايی شان درس خوبی به آنان دادند.
فردای آن روز، پنجشنبه، گروهی از مردم بنا بر يک سنت قديمی، به گورستان امامزاده قاسم واقع در روستای قجرمحله رفتند. آنجا محل دفن بسياری از اعدام شدگان واقعه قيام 5 بهمن سال 60 آمل است. سی چهل قبر خاکی، بدون مرمت، در زير چنارهای قطور سر به فلک کشيده، كه به همت خانواده ها، هر يك نام و نشانی يافته اند. يکی دو سال است که در اثر تکميل ظرفيت های گورستان مركزی شهر، ممنوعيت دفن مردگان در امامزاده قاسم عملا برداشته شده و مردم رفتگانشان را در اين محل به خاك می سپارند. در نتيجه محلی كه رژيم نمی خواست مردم به آنجا رفت و آمد داشته باشند حالا ديگر به يك محيط عمومی تبديل شده است. با اين کار، آمد و شد خانواده های جانباختگان هم آسان تر شده است. يك نكته جالب توجه اينست كه از سال ها پيش، اين خانواده ها بر اساس يک رسم نامعمول، چهارشنبه ها بر سر مزار عزيزان شان می روند و خانواده های ديگر، پنجشنبه ها. شايد حالا ديگر زمان آن رسيده كه اين «جداسازي» خاتمه يابد. شايد حضور هفتگی جمع بزرگی از مردم در كنار هم بتواند فرصتی باشد برای همدلی و همدردی و بازگو كردن دوباره و دوباره تاريخ واقعی. شايد اينجا به «خاوراني» تبديل شود كه درهايش هميشه به روی همه مردم گشوده باشد.
با ديدن شاخه های رزسرخ روی گورها، از خود می پرسي: چه کسی اين گل ها را نثارکرده است؟ آيا خانواده های اين به خون خفته ها از جنوب تفتيده و زخمی به اين جا آمده اند واين گورهای بی نام و نشان را گلباران کرده اند؟ به قيافه ها نگاه که می کنی، همه بومی اند. اين ها برای ديدار عزيزان خود آمده اند. سياسی و غيرسياسي! و حالا ديگر همه سياسی اند. و گل سرخی برای همه عزيزان آن راه سرخ هديه کرده اند. گورهای همه شان در کنار هم است. کشاورز و معلم و کارگر کوره پز خانه هراز و راننده کاميون. يا چوپان و پسرش که در آن سال ها چند ليتر شير و يا گوسفندی به سربداران فروخته بودند. مردم برای گراميداشت ياد زنده آنان به اين جا آمده اند. به دعوت دل خود. نه با وعده «شام». نه برای گوش دادن به مزخرف های اوباشان. نه برای اجرای دستور و بخشنامه های اداری برای رسيدن به پست ومقام. اينان برای زنده نگهداشتن ياد و خاطره ستارگانی آمده اند که در يک شب سرد زمستانی، با فانوس های روشن به هستی تاريکی و تاريک انديشان يورش بردند. بی اختيار شعر بر زبانت جاری می شود كه:
با اسب های رها در حادثه
دهليزهای افسون شده را
در می نورديم .
بر قله می ايستيم
دست اگر دراز کنيم،
ستاره های صبح را
خواهيم چيد
که به رهايی چشمک می زنند......
: " سرکوه بلن، هی می زنم من ..."
: " سرکوه بلن ، آهوی خسته !...".
بهرام اسكويی

پنج بهمن در رسانه ها
امسال هم مثل سال های قبل، مقامات و نمايندگان جمهوری اسلامی به مصاحبه و اظهار نظر در مورد مبارزه مسلحانه سربداران و قيام 5 بهمن 1360 در آمل پرداختند.
صدا و سيمای رژيم هم برنامه های مختلفی به اين منظور تهيه کرده بود. در مجموع اين اظهار نظرها و برنامه ها نسبت به سال گذشته حجم بيشتری داشت. تم مرکزی بحث ها اين بود که مخالفان جمهوری اسلامی تحليل نادرستی از رابطه نظام با مردم دارند و به اين توهم می رسند که می شود مردم را به سرنگونی رژيم برانگيخت. اما سرانجام نتيجه ای جز شکست عايدشان نمی شود. اين پيام سياسی و ايدئولوژيک اصلی همه سخنرانان رژيم در  سالگرد قيام آمل بود.
تم فرعی، مقايسه خطرات دهه 1360 برای جمهوری اسلامی و «جريان فتنه» سال 1388 بود. و اينکه بايد هشيار بود چون تا جمهوری اسلامی هست دشمنان برايش فتنه چينی می کنند.
امسال از بين مقامات رژيم، مصلحی وزير اطلاعات بود که برای شرکت در مراسم ويژه به آمل سفر کرد. امام جمعه آمل هم در خطبه هايش مشخصا به قيام و سرکوب آن پرداخت و همان مزخرفات خمينی در مورد شهر هزار سنگر را تکرار کرد. تقريبا همه اين مقامات از اتحاديه کمونيست ها نام بردند و اهميت سرکوب آن قيام در تاريخ جمهوری اسلامی را بار ديگر گوشزد کردند. يکی از آنان پيشنهاد کرد که شرح و جمعبندی از اين ماجرا در كتاب های درسی گنجانده شود.
سيمای جمهوری اسلامی دو روز پياپی (5 و 6 بهمن) برنامه هايی در اين مورد تدارک ديده بود. يک گزارش بازسازی شده با مصاحبه در خيابان های آمل و نشان دادن محل های درگيری تهيه کرده بودند. بخشی از دادگاه که مربوط به حرف های محمد رضا سپرغمی می شد را هم نشان دادند. (سپرغمی در مقابل رژيم كوتاه آمده بود.)
يک ميزگرد هم با چند نفر از فرماندهان سپاه و يک آخوند گذاشته بودند. يکی از نکات قابل توجه اين ميزگرد، مخالفت يکی از فرماندهان سپاه با حرف های يکی دو نفر ديگرشان بود که گفتند اينها توده ای بودند و آمل را انتخاب کردند که نزديک مرز شوروی باشد تا از آن طرف کمک بگيرند! آن پاسدار که خودش اهل مازندران بود و در جريان سرکوب قيام شرکت داشت گفت که اين حرف درست نيست. اين ها مخالف آمريکا و شوروی بودند و از ايده های مائو پيروی می کردند و می خواستند از طريق دهات شهرها را محاصره کنند. اکثر تحصيلات عاليه داشتند و از کنفدراسيون آمريکا بودند. تحليل شان از اوضاع و رابطه مردم و امام اشتباه بود و...
متن مصاحبه ای نيز روی وب سايت های رژيم قرار گرفته که احتمالا مربوط به همين فرد است. چون محتوای حرف هايش همين است که در تلويزيون زده شد. يکی گوشه جالب از اين مصاحبه به شرح خاطرات همين فرد از روز ششم بهمن در شهر آمل بر می گردد. جمله اش اين است: «ديدم که پشت يک وانت دختری پشت دوشکا نشسته بود و به سمت هليکوپتر ما که روی شهر می چرخيد شليک می کرد. يک دختر کمونيست!» (علامت تعجب در متن اينترنتی قيد شده است و نشان دهنده لحن بيان مطلب از طرف اين مزدور است که معلوم می شود بعد از 30 سال هنوز «دختر كمونيست» باعث شگفتی اش می شود.)    م. خوشبين

شهری از جنس حماسه می خواهند يا شهری از جنس دروغ
در روز ششم بهمن امسال در كانال خبر 6 سيما، حوالی ساعت يازده صبح برنامه ای به نام  «شهری از جنس حماسه» پخش شد. در اين برنامه چند تن از اعضای سپاه آمل شرکت داشتند و صحنه هايی از درگيری در شهر آمل در سال 60 نشان داده شد.
يكی از اعضای سابق سپاه گفت گروه های كمونيست زمانی كه نتوانستند از غائله هايی كه در ايران در گنبد و تركمن صحرا و كردستان و سيستان و بلوچستان و لرستان پيروز بيرون بيايند رو آوردند به جنگل های شمال و در آنجا سنگر بندی كردند با اين تئوری كه اگر كه در شهر نتوانستيد مبارزه كنيد برويد در كوه و جنگل.
مزدور ديگری به نام اسماعيل وکيل پور گفت : نيروهای چپ می خواستند كه گيلان و مازندران را از طريق جنگل های طالش به كردستان وصل كنند و مثل جدايی طلبان كردستان آنجا را از ايران جدا كنند. آن ها از طرف شوروی سابق حمايت می شدند.
گوينده كه گويا در حال خواندن بيانيه وزارت اطلاعات بود گفت: سفاكان حرمت شكن جنگل های آمل را جولانگاه قدوم كثيف خود قرار دادند.
مزدور ديگر به نام حميد عبدالوهاب گفت ک آنها  فكر می كردند  كه كارشان بعد بين المللی دارد.يك نفر كه در زيرنويس در معرفی اش نوشته شده بود که از "منافقين"  بعد از دستگيری بوده گفت كه آنها به خاطر اينكه فكر می كردند در آمل هوادار زياد دارند آنجا را انتخاب كردند.محمد مقدم فر از اعضای سابق سپاه می گويد آنها جنگل های انبوه را كه مشرف به شهر بود  انتخاب كردند و می گفتند اگر آمل را بگيريم شهرهای ديگر را خود مردم خواهند گرفت. و سكوت مردم به خاطر وجود مقرهای سپاه و بسيج بوده و اگر آنجا را بزنيم مردم بيرون می ريزند.مزدور ديگری گفت  كه آنها می خواستند به خرمن خشك خلق به زعم خودشان جرق بزنند.آخوندی به نام حجت السلام پرتوی گفت كه آنها وقتی كه حمله كردند فكر می كردند كه مردم با آنها خواهند بود اما تحليل آنها غلط از آب در آمد.
گوينده برنامه ادامه داد: مردم عزتمند شهر آمل كه دانش آموخته مكتب اسلام و ..... سينه های خود را سپر كردند.اسماعيل وكيل پور در ادامه گفت : يك عده از نيروهای چپ به نام سربداران بعد از مدت ها آموزش صبح زود وارد شهر شدند و به نيروهای كميته و سپاه حمله كردند و هر عابری را دستگير می كردند حدود سی نفر را به گروگان گرفتند.
مزدور ديگری گفت  مردم صدها سنگر درست كردند و با آنان مقابله كردند.مزدور ديگری به نام محمود بازرگانی گفت مردم هوشمندی به خرج دادند و دولت و صدا و سيما روشنگری كردند و سوابق اينها را گفتند و جنگل هم مقايسه شد و با همكاری مردم غائله آمل تمام شداسماعيل وكيل پور در خاتمه ابراز داشت که الان شمال در آسايش و آرامش است و محل گردشگری و اين كار سربازان گمنام امام زمان است.سرانجام گوينده برنامه اعلام کرد که مردم پاک آمل در مقابل لشکر ناپاك شيطان صف آرايی كردند. منافقين كه عروسك خيمه و شب بازی مستكبرين عالم است بدانند كه كژ انديشی و دسيسه جهنم را برايشان ميسر خواهد كرد.
«شهری از جنس حماسه» آنقدر بی رمق بود که حتی پايه های وفادار رژيم را نيز به وجد نمی آورد. در صحنه هايی که از شش بهمن 60 نشان دادند خبری از مردم نبود هر چه بود نيروهای ويژه سپاه بود با لباس پلنگی. و ناگفته ماندن انتقال هزاران  مزدور بسيجی و سپاه از سراسر شهرهای شمال برای سرکوب قيام آمل.
بازهم همان داستان كهنه همه مرتجعين مانند بوش: صف آرايی شيطان در مقابل خدا؟! و تکيه بر اين استدلال که مردم مذهبی بودند  در نتيجه خيلی سريع در مدت يك روز همه مهاجمين كشته و يا دستگير و يا فرار كردند. کتمان همکاری مردم با سربداران و اين امر که نيروی صد نفره سربدارارن يک شبانه روز توانسته بودند شهر را در اختيار خود داشته باشند  و نيروهای سپاه نتوانستند سريع عمل كنند چون مردم با آنها نبودند. به دليل روحيه بالای سربداران عليرغم محاصره شهر نيمی از نيروهای سربداران توانستند به داخل جنگل عقب نشينی کنند و تا مدتها در جنگل مقاومت كنند.
البته اين امر واقعيت دارد که سربداران يك گردان از  طبقه گارگر جهانی بودند و معتقد به انترناسيوناليسم پرولتری و به همين خاطر عمل قهرمانانه شان موجب افتخار تمامی ستمديده گان جهان شد. وابسته بودن سربداران به شوروی از آن دروغ های شاخداری است که تنها توسط کسانی بر می آيد که درياچه مازندران را دو دستی تقديم روسيه و اقمارش کردند.
بی ثمری برنامه های سيما فقط در دروغ گويی شان نيست، مشکل شان اين است که امروزه بجر مشتی محدود سانديس خور، سيما بيننده ای ندارد. اين درد بی درمانی است که اغلب رژيم های استبدادی با آن روبرو هستند. و هر چه بگويند به ضد خود آنها بدل می شود.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر